⁦⚔️⁩مبارزه سوم سوم: شیشه شکسته⁦⚔️⁩

Start from the beginning
                                    

به قدری محکم و با حرص کشید که باعث شد لباس ها و اون جسم فلزی نه خیلی سنگین روش بیفته.

عصبی دادی زد و روی زمین نشست.

جونگین سمتش رفت و روی زانو هاش خم شد.

دستش رو زیر چونه بک زد و سرش رو بالا آورد.

چشماش به خاطر حلقه های اشک از همیشه براق تر بود.

کمی صورتش رو ناز کرد و بعد شلوار بکهیون رو از بین بقیه لباس ها بیرون کشید و سوییچ رو از توش در آورد.

کلید ماشین رو توی دست بک گذاشت و بلندش کرد.

سویشرت خودش رو هم برداشت و دست بک رو گرفت و از اتاق خارجش کرد.

به پارکینگ باشگاه که رسیدن در راننده رو براش باز کرد و بک رو روی صندلی نشوند .

بعد خودش هم سوار ماشین شد.

چند لحظه سکوت بود تا اینکه بک استارت ماشین رو زد و راه افتاد.

از پارکینگ خارج شد و به بلوار بزرگ و خلوت که تعداد ماشین هایی که داخلش بودن انگشت شمار بود نگاه کرد.

پاش رو روی پدال گاز فشار داد و ماشین با سرعت از جا کنده شد.

پُرشِ بادمجونی که با سرعت توی بلوار حرکت میکرد و صدای موتورش کل فضا رو پر کرد بود باعث شد جونگین کمی تو جاش تکون بخوره و سعی کنه جاش رو محکم کنه.

میدونستم بک عاشق ماشین سواریه و الان برای تخیله عصبانیتش ممکنه جفتشون رو به فاک بده ولی خب...

مهم نبود...

اصلا مهم نبود...

با حس ویبره چیزی دستش رو توی جیب خودش برد و گوشیش رو بیرون آورد.

یه پیام از طرف مربی هونگ بود

پیام رو باز کرد:

"جونگین مراقب بک باش... امسال قراره هر دو تیم با هم برای مسابقه برن و...."

دیگه به بقیه پیام نگاه نکرد...

الان فهمید قضیه چیه...

بازم پارک چانیول...

با ناراحتی به بک خیره شد

دستش رو روی دست های بک که روی فرمون بودن گذاشت.

از برآمدگی رگ های گردنش و صدای ساییده شدن دندوهاش روی هم میشد شدت عصبانیتش رو فهمید.

بک با حس دست های جونیگن سرعتش رو بالا تر برد و وقتی به پیچ رسید بدون اینکه سرعت رو پایین بیاره دور زد.

حتی ماشین هم میدونست الان وقت لوس بازی نیست پس کمی لغزید اما بعد با پُرویی به مسیرش ادامه داد.

⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️⁩ |Completed|Where stories live. Discover now