غمِ دنیا.

1.8K 363 611
                                    

سلام بچه ها
حالتون خوبه؟

ببخشید))))"":
از اسم چپترم نترسید یه وقتا.. موضوع همون بدبختی سر اسم چپتراست

*****

Part 17

*این یکی دیگه سه تا اتاق داره به اضافه دوتا سرویس بهداشتی.. نوسازه و حمامش هم جای وان داره.

لیام با دقت به کارمند املاک گوش میداد و توی خونه چرخ میزد

-متراژ؟

*صد و بیست

ابرویی بالا انداخت و از اتاق به سالن خونه برگشت

-سالنش خیلی کوچیک نیست؟

زین با بیچارگی نفسش رو بیرون داد و چشم هاش رو چرخوند. این پنجمین خونه بود و لیام هرکدوم رو به بهونه ای رد کرده بود

*کوچیکه؟.. برای حداقل یه دست مبل پنج نفره و میز تلوزیون مطمئنن کافیه

-میز ناهارخوری؟

لیام ایراد گرفت و مرد به آشپزخونه اشاره کرد

*آشپزخونه برای چهار تا شیش نفرش کافیه

گفت و سعی کرد لبخندش رو روی لبش نگه داره و مشتری رو راضی اما جداً داشت کلافه میشد

لیام لب هاش رو جمع کرد و سر تکون داد

-درسته.. اما بازم ترجیح میدم خونه های دیگه رو ببینم

زین قیافه بیچاره ای به خودش گرفت و به آرومی نالید

+الان؟

لیام سرش رو کج کرد و با صدای آروم گفت تا فقط زین بشنوه

-نه الان میریم یه چیزی بخوریم تا قبل از اینکه تو پس بیفتی

به سمت مرد که منتظر بهشون خیره شده بود برگشت و محترمانه گفت

-ممنونم آقای تامسون.. فکر کنم الان همه خسته ان. اشکالی داره اگه بعد از ظهر ادامه بدیم؟

*نه، خیلیم عالیه.. چه ساعتی؟

نگاهی به ساعت روی مچش انداخت

-پنج چه طوره؟.. دو ساعت و نیم دیگه

مرد سر تکون داد

*خوبه.. آدرس رو بهتون میفرستم.

-باشه ممنونم.. پس فعلا

با لبخند گفت و برای خداحافظی سر تکون داد. به سمت در حرکت کرد و زین هم دنبالش راه افتاد.

به محض اینکه زین مطمئن شد کسی صداشون رو نمیشنوه شروع کرد

+باورم نمیشه سه ساعت و نیم منو دنبال خودت کشیدی و فقط پنج تا خونه رو دیدی

-نیم ساعتش که توی راه بودیم.. میشه میانگین سی و شیش دقیقه برای هر خونه. زیاده؟

نگاه تندی بهش انداخت و دوباره شروع کرد

Helium(ziam)Where stories live. Discover now