سلام بچه ها
حالتون خوبه؟ببخشید))))"":
از اسم چپترم نترسید یه وقتا.. موضوع همون بدبختی سر اسم چپتراست*****
Part 17
*این یکی دیگه سه تا اتاق داره به اضافه دوتا سرویس بهداشتی.. نوسازه و حمامش هم جای وان داره.
لیام با دقت به کارمند املاک گوش میداد و توی خونه چرخ میزد
-متراژ؟
*صد و بیست
ابرویی بالا انداخت و از اتاق به سالن خونه برگشت
-سالنش خیلی کوچیک نیست؟
زین با بیچارگی نفسش رو بیرون داد و چشم هاش رو چرخوند. این پنجمین خونه بود و لیام هرکدوم رو به بهونه ای رد کرده بود
*کوچیکه؟.. برای حداقل یه دست مبل پنج نفره و میز تلوزیون مطمئنن کافیه
-میز ناهارخوری؟
لیام ایراد گرفت و مرد به آشپزخونه اشاره کرد
*آشپزخونه برای چهار تا شیش نفرش کافیه
گفت و سعی کرد لبخندش رو روی لبش نگه داره و مشتری رو راضی اما جداً داشت کلافه میشد
لیام لب هاش رو جمع کرد و سر تکون داد
-درسته.. اما بازم ترجیح میدم خونه های دیگه رو ببینم
زین قیافه بیچاره ای به خودش گرفت و به آرومی نالید
+الان؟
لیام سرش رو کج کرد و با صدای آروم گفت تا فقط زین بشنوه
-نه الان میریم یه چیزی بخوریم تا قبل از اینکه تو پس بیفتی
به سمت مرد که منتظر بهشون خیره شده بود برگشت و محترمانه گفت
-ممنونم آقای تامسون.. فکر کنم الان همه خسته ان. اشکالی داره اگه بعد از ظهر ادامه بدیم؟
*نه، خیلیم عالیه.. چه ساعتی؟
نگاهی به ساعت روی مچش انداخت
-پنج چه طوره؟.. دو ساعت و نیم دیگه
مرد سر تکون داد
*خوبه.. آدرس رو بهتون میفرستم.
-باشه ممنونم.. پس فعلا
با لبخند گفت و برای خداحافظی سر تکون داد. به سمت در حرکت کرد و زین هم دنبالش راه افتاد.
به محض اینکه زین مطمئن شد کسی صداشون رو نمیشنوه شروع کرد
+باورم نمیشه سه ساعت و نیم منو دنبال خودت کشیدی و فقط پنج تا خونه رو دیدی
-نیم ساعتش که توی راه بودیم.. میشه میانگین سی و شیش دقیقه برای هر خونه. زیاده؟
نگاه تندی بهش انداخت و دوباره شروع کرد
YOU ARE READING
Helium(ziam)
Fanfictionتو پسرِ شیرینِ من توی روز های تلخم بودی من هم مردِ روشنِ تو توی روز های تاریکت