قسمت پنجم: گم شده

Start from the beginning
                                    

هلش میدم و تقریبا دوباره توی آب میافته. تقریبا که یعنی از قبل از اینکه توی آب پخش بشه آستینمو میگیره. نمیدونم میخواست منو با خودش ببره پایین یا هرچی، ولی من خودمو نگه میدارم و اون باز خودشو بالا میکشه.

"بذار حداقل تو آب بری، بعد تیشرتتو دربیار." وقتی به جایی که بچه ها نشستن میرسیم میشنوم که یاسی میگه و چشماشو برای هری میگردونه. زیر لب میخندم. یاسی واقعا براش مهمه نیست هری لخت جلوش بگرده، ولی خوشش میاد اذیتش کنه.

چشمم به دختر کناری هری میافته که باید سارا باشه. یاسی معرفیش میکنه و میبنم که چشمهای سارا بیشتر از معمول به سمت هری میچرخه. کنار یاسی میشینم که لبخند معناداری روی لبشه و تیشرتمو از سرم میکشم بیرون. "واقعا؟ تو هم؟"

"من توی آب بودم!" اعتراض میکنم.

"حالا حتما مو لونه ای هم میخواد لخت شه!" دستشو به سمت لویی میگیره و نیش لویی باز میشه.

"اوه خوب شد گفتی،" لویی تیشرتشو در میاره "خیلی بدم میاد وقتی لباس خیس بهم میچسبه."

یاسی به هری چشم غره میره انگار که همه اینا تقصیر اونه. نه اینکه نباشه، ولی هری شونه هاشو بالا میندازه. بعد تازه چشمم به دوتا قابلمه جلومون میافته و به سمتشون خم میشم تا بوشون کنم. ناآشناست، ولی بدون شک لذیذه. "باشه باشه نایل، الان میخوریم." لیام با ترس الکی میگه و همه میخندن. ولی وقتی سارا در قابلمه ها رو باز میکنه و ظرفهای یکبار مصرف پر برنج و.. باقال قات؟ باقلی قوتق؟ باقالا قات؟ همون، اون رو بینمون پخش میکنه همه ساکت میشن و فقط میخورن.

بعد از چهارمین بشقابم عقب میشینم و نگاه تشکرآمیزی به سارا میندازم که هری بهش تکیه داده. "عالی بود! دستت درد نکنه!" زمزمه تایید آمیزی از پسرها بلند میشه.

سکوت راحتی برقرار میشه و تقریبا همه با چشمهای بسته به صدای باد و دریا گوش میدن، حتی لویی. چشمهام گرم میشه و به آدم بغلیم تکیه میدم، بدون فکر کردن به اینکه کیه. اونم دستشو دورم میندازه و روی بازوم شروع به کشیدن طرحهای آرامش بخش میکشه. میان خواب و رویا سعی میکنم تشخیص بدم کی بود که همشه این کاررو میکردم ولی ذهنم یاری نمیده و میشنوم همهمه پسرها رو که میخوان توی آب برن. علیرغم آفتاب، هوا خیلی گرم نیست و باد خوبی میوزه. دوباره که سکوت برقرار میشه احساس میکنم بدن زیرم وضیعتشو تغییر میده و حالا سرم بین لبه شونه اش و گردنش در استراحته و نفسهاش گرمش که بوی آدامس شاتوت میده به یه طرف صورتم میخوره. کنار بدن نیمه نشستش دراز میکشم و همونطور که شونش بالشمه، یکی از پاهام رو میان پاهاش میندازم. صدای مهربون یاسی توی گوشم میچرخه که اسمم رو نجوا میکنه و فکر میکنم دارم رویا میبینم وقتها لبهاش رو روی شقیقه ام احساس میکنم. قلبم از این رویا تندتر میتپه و فکر اینکه ممکنه واقعیت باشه از ذهنم میگذره. ولی قبل از اینکه بتونم بیشتر بهش فکر کنم ناگهان موجی از آب سرد روم پاشیده میشه.

دور ایران در... 14 روز؟!Where stories live. Discover now