53 " Niall enters "

2.8K 309 71
                                    

Warning🔞a little bit of smut

Zayn's prove:

زیرلب فوشی دادمو محکمتر لباشو مک زدم.
فاک به هرچی زنگه...
من باید لیامو ببوسم...
من میخوام جواب بوسمو ازش بگیرم...
فقط تنها چیزی که الان بهش فکر میکنم لباشه...
لیام سرشو عقب برد و ابروهاشو بالا انداخت.

لیام: زین زنگ...

من: مگه خونه ی منه؟

شونه بالا انداختمو سمت لباش حمله ور شدمو گازشون گرفتم.
چقدر طعم خون با طعم لباش خوش ترکیبه...
بلند عاه کشید و چشماشو بستو چینی به پیشونیش انداخت.
انگار داره بهش فشار میاد...
نکنه چیزیش شده؟...
فاک داره عرق میکنه،فاک فاک...

من: لیام خوبی؟

لیام: خوبم زین یعنی لعنتی نمیشه.

من: کامل حرف بزن.

لیام: آخ، لطفا نمیدونم.

من: درد داری؟

لیام: وحشتناک.

من: کجا؟

وحشت زده گفتمو ابروهامو بالا انداختم.
نکنه اذیتش کرده باشم؟...
نکنه بازوش درد گرفته باشه؟...
لعنت به همه ی این "اگر" ها و "نکنه" های حرومزاده...
لیام یکدفعه رنگ عوض کردو سرخ شد و لبشو گاز گرفتم.

لیام: نمیشه اخه اونجاست.

آروم گفتو اخم ریزی کردمو نیشخندی زدم.
اون دیکشو میگه...
مثل اینکه این موجود گربه ایه خنگ سفت کرده...
زبونمو رو لبام کشیدمو دستمو سمت شلوارش بردمو دیکشو از روی شلوارش لمس کردم.
نسبت به خودش خیلی بزرگ ب نظر میاد...
اما مهم نیست...

من: اینجاست؟

با نیشخند گفتمو عاه بلندی کشید و سری تکون داد.

من:کامل.

لیام:آ...آ...آره همونجا.

نفس نفس زنان گفت و خودشو رو تخت تکون داد.

من: میتونم درستش کنم.

لبخند ملیحی زدمو انگشت شصتمو روی بدنش تا پایین کشیدم.
من قبلا هم این بدن لعنتی رو لمس کرده بودم...
اما حالا فرق داره، میدونم اون کیه...
میدونم برای چی پیشمه...
و میدونم من چه کسی هستم...
من کسیم که باید از اینی که الان پیشمه محافظت کنم...
لیام عاجزانه نگام کرد و چشماشو به سختی باز کرد.

من: اما شرط داره.

لیام: چه شرطی؟

سریع و با صدایی خش دار گفت و لبمو گاز گرفتم.
صداش تو صبح همینجوری میشه...
صدای خشدار و سکسیش بیشتر تشویقم میکنه...
دکمه و زیپ شلوارشو آروم باز کردمو تو چشماش نگاه کردم.

من: به خودت دست نزن.

لیام: باشه باشه قبوله.

سریع گفتو سرشو عقب برد و نیشخندی زدم.
جوری تحریکش کردم که انگار براش مهم نیست...
جوری لیامو جذب خودم کردم که از خانوادش گذشت...
و جوری جذبم کرد که تونستم از همه چیز جز اون دست بکشم...
از خونه ی عزیز والتر و گل رزی که داده بود...
و از جلد خودم...
جلدی که توش پنهان شده بودم...
جلدی که پر از تیک تاک ساعت و صدای ضبط شده ی گریه ی اون دختره، پر شده بود...
اون دختر حقش بود اما منِ قدیمی خیلی درگیرش بود...
الان چیزی به اسم " من" نیست...
الان چیزی به اسم " نگهبان لیام" هست...
و از این بی نهایت احساس خوبی دارم...
شلوارشو تو یک حرکت دراوردمو دیک سیخ شدشو دید زدم.

FOG1 {ziam} -COMPLETED-Where stories live. Discover now