73.yes... I'm here!

Start from the beginning
                                        

-هلن... همون استاد طراحیم که بهت گفتم... اون باید میومد اینجا برای کنفرانسش و منم به عنوان دستیارش یا یه همچین چیزی با خودش آورد... میدونی ،این فقط برای این بود که بیام اینجا نه هیچ کنفرانس کوفتی ای

زین که لبخندش تحت هیچ عنوان از لب هاش پاک نمیشد گفت و دوتا انگشت های اول دست هاش رو خم و راست کرد.

-استادت لایق هرچیز خوبیه... واقعا

لیام گفت و خندید و زین هم قطعا همراهیش کرد هرچند که گری هیچ چیز خنده داری پیدا نمیکرد.

-ولی یادم نمیاد آدرس اینجا رو بهت داده باشم

زین لبخند شیطونی زد و دستش رو برای بار هزارم روی سر تراشیده و زبر لیام کشید و با دست دیگه اش به گری اشاره کرد.

-ما دوستای خوبی هستیم!

لیام با ناباوری نگاهش رو از زین گرفت و به گری که با لبخند شونه هاش رو بالا انداخته بود خیره شد .

-تو... تو میدونستی داره میاد ?

-یک ماهه... بالاخره این تولد سی سالگیته

گری با شیطنت گفت و پاهاش رو روی هم انداخت و عینکش رو که موقع مطالعه و تلوزیون دیدن به چشم هاش میزد بالا تر داد.

-شما دوتا عوضیا

لیام با خنده ی ناباوری گفت و از جا بلند شد گری رو که حالا مثل قبل لاغر اما خیلی بلند تر شده بود رو از روی مبل بلند کرد و توی آغوشش کشید و چرخوند اما جیغی رو که انتظار داشت نشنید و فقط خنده ی با وقاری شنید... پسرش بزرگ شده بود!

-خیلی خب بابا میتونی ذوقتو روی اون خالی کنی منو که هر روز میبینی

گری گفت و خودش رو از آغوش لیام بیرون کشید و موهاش رو که بهم ریخته بود مرتب کرد و عینکش رو در آورد و روی میز گذاشت و سمت آشپزخونه رفت.

-واقعا دوست دارم بدونم چرا گری خبر داشت و من نه!?

-خب... اینجوری انقد مزه نمیداد... میداد?

زین گفت و دست لیام رو گرفت و کنار خودش نشوند و بوسه ی ریزی روی لب هاش نشوند و بعد دستش رو گرفت و به پشت انگشت هاش بوسه زد .

-تولدت مبارک بابا

لیام با شنیدن صدای گری نگاهش کرد که حالا کیک نسبتا کوچیکی رو که زین موقع اومدن خریده بود رو با تک شمع روشن روش میاورد و بزرگترین لبخندی که در توانش بود رو زده بود.

لیام که بی اندازه احساساتی شده بود سرش رو بالا گرفت تا برای بار دوم گریه نکنه... به هرحال اون بالغترین فرد اون جمع سه نفره بود و دوست نداشت انقدر لوس به نظر برسه.

گری خندید و کیک رو روی میز کوچیک جلوی لیام و زین گذاشت و طرف دیگه ی لیام نشست و به زین که با قدردانی نگاهش میکرد چشمکی زد و بعد دستش رو روی شونه ی لیام کوبید.

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now