-تو... تو... تو... اینجا...
-من من من... اره اره اینجام
زین بین خنده های هیجان زده اما آرومش گفت و صورت لاغر لیام رو توی دست هاش گرفت و لپش رو چلوند.
لیام دستش رو با تردید روی گونه های پسر خندون رو به روش گذاشت و لمسش کرد... انگار میخواست مطمئن بشه که خواب نمیبینه و...
اون واقعی بود!... این رو حس زبری ته ریش تازه ی زیر دستش میگفت.
زین از گرد شدن چشم های لیام بلند زیر خنده زد هرچند که توی دلش همه ی دنیا رو قربون تمام اجزای اون صورت حیرت زده کرده بود.
لیام از جا پرید و روی زانوهاش نشست و شونه های زین رو با فشار گرفت و بلندش کرد و رو به روی خودش نشوند و چند ثانیه بهش خیره موند.
هنوزم دیدنش رو بعد از دو سال باور نمیکرد ،تغییر کرده بود اون هم خیلی زیاد و این حالا که تصویرش رو از روی صفحه ی لپتاپ یا گوشیش نمیدید واضح تر بود.
ته ریش تیره ای که از آخرین بار پر پشت تر و ضخیم تر بود و صورتی که نشون میداد صاحبش بالغ شده ولی اون چشم ها... اون چشم ها...
ثانیه ی بعد زین خودش رو توی آغوش تنگ و گرمی پیدا کرد که از هر چهار دیواری آجری و فولادی ای خونه تر بود.
دوسال رو چطور بی خونه سر کرده بود? چطور زنده مونده بود?
خودش رو آروم عقب کشید و پیشونیش رو به پیشونی لیام که نفس های عمیق میکشید و چشم هاش رو بسته بود ، چسبوند.
-فکر کردم ببینمت دلتنگیم رفع میشه ولی الان... چیکار کنم که جواب دو سالو بده لیام?
-هیــــــش... هیــــش
لیام درحالی که دست هاش رو با دلتنگی روی صورت و موهای زین میکشید گفت و صورت مردونه اش رو توی دستش گرفت و از پیشونیش فاصله داد.
نگاهش بین چشم ها و لب های زین دودو میزد و نمیدونست که بعد از این همه مدت باید چیکار کنه اما محض رضای خدا... مگه کسی ازش انتظار داشت حالا با منطق و عقل تصمیم بگیره?!
شاید تردیدش ثانیه ای هم طول نکشید و این لب هاش بود که با شدت روی لب های زین قرار گرفت و کی گفته که زین بی کار موند?
لب هاشون با دلتنگی روی هم میلغزید و این بوسه خیس بود اما شبیه هر بوسه ی خیس دیگه ای... این بوسه از اشک هایی خیس بود که 700 روز منتظر بودن.
و این بین کسی حواسش به چشم فضولی نبود که از بین فاصله ی در شاهد ، بازی لب های اونها بود و توی ذهنش تمام حرف های دوست سال بالاییش میچرخید و خنده و تعجبش رو با دستی که جلوی دهنش گرفته بود خفه میکرد.
➖➖➖
-اما ...تو... چطوری?
لیام که حالا چفت زین روی مبل نشسته بود و کوچکترین توجهی به نگاه های عجیب گری که روه روششون نشسته بود نداشت ،پرسید .
YOU ARE READING
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.
