73.yes... I'm here!

6K 887 692
                                        

-تو... تو... تو... اینجا...

-من من من... اره اره اینجام

زین بین خنده های هیجان زده اما آرومش گفت و صورت لاغر لیام رو توی دست هاش گرفت و لپش رو چلوند.

لیام دستش رو با تردید روی گونه های پسر خندون رو به روش گذاشت و لمسش کرد... انگار میخواست مطمئن بشه که خواب نمیبینه و...

اون واقعی بود!... این رو حس زبری ته ریش تازه ی زیر دستش میگفت.

زین از گرد شدن چشم های لیام بلند زیر خنده زد هرچند که توی دلش همه ی دنیا رو قربون تمام اجزای اون صورت حیرت زده کرده بود.

لیام از جا پرید و روی زانوهاش نشست و شونه های زین رو با فشار گرفت و بلندش کرد و رو به روی خودش نشوند و چند ثانیه بهش خیره موند.

هنوزم دیدنش رو بعد از دو سال باور نمیکرد ،تغییر کرده بود اون هم خیلی زیاد و این حالا که تصویرش رو از روی صفحه ی لپتاپ یا گوشیش نمیدید واضح تر بود.

ته ریش تیره ای که از آخرین بار پر پشت تر و ضخیم تر بود و صورتی که نشون میداد صاحبش بالغ شده ولی اون چشم ها... اون چشم ها...

ثانیه ی بعد زین خودش رو توی آغوش تنگ و گرمی پیدا کرد که از هر چهار دیواری آجری و فولادی ای خونه تر بود.

دوسال رو چطور بی خونه سر کرده بود? چطور زنده مونده بود?

خودش رو آروم عقب کشید و پیشونیش رو به پیشونی لیام که نفس های عمیق میکشید و چشم هاش رو بسته بود ، چسبوند.

-فکر کردم ببینمت دلتنگیم رفع میشه ولی الان... چیکار کنم که جواب دو سالو بده لیام?

-هیــــــش... هیــــش

لیام درحالی که دست هاش رو با دلتنگی روی صورت و موهای زین میکشید گفت و صورت مردونه اش رو توی دستش گرفت و از پیشونیش فاصله داد.

نگاهش بین چشم ها و لب های زین دودو میزد و نمیدونست که بعد از این همه مدت باید چیکار کنه اما محض رضای خدا... مگه کسی ازش انتظار داشت حالا با منطق و عقل تصمیم بگیره?!

شاید تردیدش ثانیه ای هم طول نکشید و این لب هاش بود که با شدت روی لب های زین قرار گرفت و کی گفته که زین بی کار موند?

لب هاشون با دلتنگی روی هم میلغزید و این بوسه خیس بود اما شبیه هر بوسه ی خیس دیگه ای... این بوسه از اشک هایی خیس بود که 700 روز منتظر بودن.

و این بین کسی حواسش به چشم فضولی نبود که از بین فاصله ی در شاهد ، بازی لب های اونها بود و توی ذهنش تمام حرف های دوست سال بالاییش میچرخید و خنده و تعجبش رو با دستی که جلوی دهنش گرفته بود خفه میکرد.

➖➖➖

-اما ...تو... چطوری?

لیام که حالا چفت زین روی مبل نشسته بود و کوچکترین توجهی به نگاه های عجیب گری که روه روششون نشسته بود نداشت ،پرسید .

NO LIMIT •|ziam|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now