-خودشه!
-فاک یو مالیک فاک یو!
-حق با اونه!
جاش با خنده حرف دوست دخترش رو تایید کرد و دستش رو دور شونه اش انداخت و دست دیگش رو روی شونه ی زین که معلوم بود در حال حرص خوردنه گذاشت و تکون داد.
-هی پسر سخت نگیر... برو منتظرته... او... استایلزم اونجاس!
زین دوباره به ماشین نگاه کرد که حالا هری درحال دست دادن با لیام بود و کیفش رو هم روی صندلی عقب میذاشت...دستش رو روی دست جاش گذاشت و فشاری بهش داد و بعد جواب آغوش دوستانه ی مک و شارون و جس رو داد و ازشون فاصله گرفت.
-سلــــام... روز اول مدرسه چطور بود زین?
-مگه دانش آموز دبستانم که اومدی دنبالم?
لیام لبخندش رو حفظ کرد و سعی کرد به خودش یادآوری کنه که اون هنوز یه نوجوون مغروره که گند زدن به محبت اصل اساسی زندگیشه... لیام هنوز نوجوونی خودش رو یادش بود!
-به هرحال باید دنبال گری می اومدم چون وقت دکتر داره و... ایرادی داره که برسونمتون خونه?
زین چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و کیفش رو جلوکشید تا بتونه روی صندلی جلو که لیام براش درش رو باز کرده بود بشینه ...لیام در رو بست و لبخندش رو که سعی کرده بود زنده نگه داره پاک کرد و نفسش رو فوت کرد... از الان نگران این سن گری بود که چطور قراره باهاش سر و کله بزنه?!
دقیقه ی بعد جلوی در مدرسه ی گری منتظر بودن تا اون کوچولوی شیطون از دوستش که فقط زین میدونست همون لولای افسانه ایه دل بکنه و سوار بشه... زین میتونست قسم بخوره که گری توی اون سن عجیب عاشق شده چون راجب اون دختر کوچولو اصلا خبری از موهای آبشار مانند و لب های سرخ و چشم های بی نظیری که گری تعریف میکرد،نبود... اون فقط یه دختر بلوند و کوچولو با گونه های صورتی و تپل بود... بامزه بود اما اون دختر معرکه ی حرف های گری? ابدا!
زین از برق چشم های گری و لبخند خیلی بزرگش موقع نزدیک شدن به ماشین خندید .
-به چی میخندی?
-خصوصیه!
-اوه!
لیام ابروهاش رو نامحسوس توی هم کشید و با انگشت هاش روی فرمون ضرب گرفت.
گری در رو به زور باز کرد و اول کیفش رو تو انداخت و بعد تن کوچیکش رو توی ماشین کشید .
-سلام
تقریبا جیغ زد و بعد از بوسیدن گونه ی هری لیام در حالی که روی صندلی ایستاده بود خودش رو جلو کشید و لب هاش رو به گوش زین چسبوند و دستش رو هم محض احتیاط جلوش گرفت.
-بوسش کردم!
با ذوق و صدایی که سعی میکرد پایین نگهش داره گفت و چشم های زین رو گرد کرد.
YOU ARE READING
NO LIMIT •|ziam|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction For more than four continuous months -داری محدودم میکنی! +نه... فقط دارم عاشقت میکنم. -نمیخوامش! +دست تو نیست... دست هیچکس نیست.
26.wait wait... what?
Start from the beginning
