ل_م...ما ....امم....خب واقعیتش.....تا الان سکس نداشتیم .

زین ابروهاشو بالا انداخت و تقریبا دست از غذا خوردن کشید .

ز_چی؟ .....یعنی میخوای بگی تو این یک سال شما هیچ سکسی نداشتین؟

ه_نه .... ما میخوایم این رو تو جای خاص و بهتری انجام بدیم .

هری گفت وقتی کمی از اب تو لیوان خورد .

لی_این جای رویایی و خاص ....قراره کجا باشه ؟

ه_نمیدونم .....این یه سوپرایزه .

ز_واو .....کاش ماهم جلو خودمونو میگرفتیم تا قبل از ازدواجمون انجامش نمیدادیم لی .

زین گفت وقتی به لویی که گونه هاش به سرخی میزد نگاه کرد .

ل_خب ...چطوره بحث رو عوض کنیم ؟

لی_البته ..... چرا که نه .

ه_ آنه بهم گفت که نمیتونه تا هفته ی دیگه صبر کنه .

ل_اون خیلی زن خوبیه .

ه_جوانا هم زن خوبیه لو .

هری گفت و یادش اومد وقتی لویی اون رو به مادرش معرفی کرد و جوانا با زیبا ترین لبخندی که رو لبش داشت هری رو تو بغلش فشرد و اونا یک روز کامل رو با هم راجب بچگیه لویی و کارای عجیبش حرف زدن و لویی سعی میکرد جلو مادرشو بگیره اما جوانا میگفت که این حقه هریه تا بدونه چه دوست پسر شیطونی داره  .

ل_اره .....اون فرشتست .

لویی گفت و لبخند زد وقتی با حلقه ی تو دستش ور رفت .

ه_دارم فکر میکنم باید مادرامونو دعوت کنیم تا هم دیگه رو ببینن .

هری به زین و لیامو نایل و لو نگاه کرد تا عکس العملشون رو ببینه .

لی_اره ... فکر خوبیه .شاید اینجوری بیشتر همو بشناسن .

ز_من امادم ....میدونی که مادرم علاقه ی شدیدی داره برای پیدا کردن دوستای جدید .

ن_اره .... مادر منم خوشحال میشه .

ل_فردا چطوره ؟

لی_بهشون خبر میدیم .

اونا مشغول خوردن شدن تا وقتی که غذاشونو تموم کردن و از رستوران بیرون زدن تا یه چرخی به اون اطراف بزنن .

لی_من تو اون خونه پوسیدم لو ....

لویی دستاشو تو موهاش کرد و بهمشون ریخت .

ل_میخوای چیکار کنم ؟برات برقصم ؟

لی_خیلی بامزه ای ....

لیام با عصبانیت گفت .

ز_این چیزه عادی ایه چون شما تو یه روز بیشتر از ۵ بار با هم بحث میکنید .

ن_هری سرتو از اون گوشیت بیرون بیار ....حالم از هرچی گوشیه بهم خورد .

Wolve [L.S]Where stories live. Discover now