45

1.3K 196 69
                                    


بالاخره هری از بیمارستان مرخص شد و اونا تو راه خونه بودن وقتی که گوشیه نایل زنگ خورد و نایل مجبور شد صدای اهنگ ماشین رو کم کنه .

ن_جانم لیام ؟

ن_اروم باش .....میدونم .... میدونم ....یخورده دیگه میرسیم ....داد نزن لیام ....باشه

ن_الان میرسیم ..... چیزی نمونده .

نایل گوشی رو قطع کرد و سرشو با تاسف تکون داد .

ل_چی شده ؟

لویی گفت و دستاشو دور کمر هری گذاشت .

ن_هیچی ...لیام فهمیده نیستیم .....نگران بود .

ل_ناراحت میشه اگه بفهمه بهشون نگفتیم .

ه_چرا باید ناراحت بشه ؟

هری گفت و تکیشو از لویی گرفت .

ل_چون سر قرار با زین بودن و ما نتونستیم بهشون خبر بدیم چون نمیخواستیم قرارشون بهم بخوره .

ه_اوه پسر ....معلومه که ناراحت میشه .

ن_فقط نمیدونم چجوری قراره داد های لیام رو تحمل کنیم .

ل_نترس .....با ارامش بهش توضیح میدیم .... تازه زینم کاملا درکمون میکنه .....

یک ساعت بعد ......

ز_شما چه غلطی کردید ؟

زین داد زد و به جای زخم هری که داشت خوب میشد نگاه کرد .

ز_میدونید که لیام قراره این خونه رو رو سرمون خراب کنه .

ل_زین .... ما نمیخواستیم قرار شما دوتا رو بهم بزنیم .

_ببین .... سلامتیه دوستمون برا ما مهم تر از یه قراره که هر ماه میتونه تکرار بشه .

زین دوباره داد زد و به لویی که رو بروش ایستاده بود اخم کرد .

ه_هی .....من حالم خوبه ... فقط یه تیر کوچیک بود.

ز_کدوم احمقی بهت صدمه زد

ل_تروی .

زین گیج شده بود و چند بار پلک زد تا اروم بشه .

ز_ چرا باید اونکارو میکرد ؟

ل_زین .... نایل بهتون توضیح میده من واقعا دوست ندارم دوباره یادم بیارمش ....

ز_باشه ... شما برید بالا استراحت کنید ....قرار نیست زیاد راه بره اون تازه عمل شده .

و به هری که کنار پله ها ایستاده بود اشاره کرد .

لویی تایید کرد و سمت هری رفت و بهش کمک کرد از پله ها بالا بره .

زین سرشو چرخوند و به نایل که بیحال بنظر میرسید نگاه کرد .

ز_قراره همه چی رو به منو لیام توضیح بدی .

Wolve [L.S]Where stories live. Discover now