36

1.4K 183 55
                                    

Third pov :

با بی حوصلگی موهاشو چنگ مینداخت و خودشو تو تخت جمع میکرد .

ل_باید پیداش کنم

دستشو از رو موهاش برداشت و به زانوهاش چنگ زد

ل_اما اگه اون دفترچه رو بهشون بدم پدرم رو نابود میکنم

سرشو بیشتر به پشتی تخت فشار داد و نفسای عمیق کشید

در اتاق باز شد و زین سرشو از لای در بیرون اورد

ز_میتونم بیام تو ؟

لبخند کم رنگی زد...به وضوح حس کرد صورتش درد کرد

ل_تو که درو باز کردی .....بیا تو

درو کامل باز کرد و اومد تو اتاق ودوباره درو از پشت سرش بست

ز_هنوز نمیدونی قراره چیکار کنی؟

خودشو کنار لویی رو تخت انداخت

ل_نه....هری برام خیلی با ارزشه . اما نمیتونم پدرمو نابود کنم

زین سرشو چرخوند و با نگاهی که از توش میشد گیج شدنشو حس کرد نگاش کرد

ز_میدونم ......پدرت رو دوست داری ......به قول خودت اون پدرته و نمیخوای ناراحتش کنی . اما لو .....اون هریه ...حاضری ولش کنی تا تو اونجا عذاب بکشه ؟

لویی با عصبانیت به زین نگاه کرد و زیر لب غرید

ل_خودتم میدونی هرگز اجازه نمیدم همچین اتفاقی بیفته

ز_اما همین الان که ما اینجا نشستیم و داریم حرف میزنیم .....اونجا هری داره درد میکشه....به این فکر کردی ؟

ل_زین لطفا .....میشه بجا زجر دادنم بهم یه پیشنهاد درست حسابی بدی ؟

زین سرشو با تاسف تکون داد

ز_من نمیتونم نظرتو تغییر بدم لو .....این تویی که باید نظر نهایی رو انتخاب کنی .....

ل_شاید بتونم بکمش .......من میتونم بکشمشون

ز_این چرندیاتو تموم کن لو .....

ل_این اولین بار نیست که ادم میکشم زی....اون زنه رو کشتم .....بالاخره دستام به خون کثیف الوده شده ....

ز_من مسلمونم ....و بین مسلمون ها این کار درستی نیست

ل_تو مسلمونی....اما من مسلمون نیستم زی

ز_پدرت تورو از دوماهگی ول کرد......اون دلش اومد مادرت و با بچه ی تو شکمش ول کنه ....اما تو دلت نمیاد دفترچه لعنتی پدرتو به اونا بدی؟

لویی سکوت کرد .....اون قبول داشت که حرفای زین درسته ...... شاید اگه بخواد دفترچه پدرشو به اونا برگردونه تلافی کار پدرشو سرش دربیاره .....

ل_قبوله ....

زین تو جاش تکون خورد

ز_چی ؟

Wolve [L.S]Where stories live. Discover now