13

2.6K 299 15
                                    

Harry 's pov:

بی اختیار دستام شل شدنو به جنازه ی تو دستم خیره شدم
یه جنازه ی دیگه ..... یکی دیگه به لیستای جنازه هام اضافه شد
سرمای هوا  بدن برهنه ام رو به لرزه انداخت
جنازه ی دختر رو ول کردمو با تمام سرعتم به سمت خونه رفتم
سرما هر لحظه بدنمو بیشتر به لرزه میداخت و دستم کاملا بی حس شده بود
دستای خونیم رو با تنه ی درخت پاک کردمو دوباره به سمت خونه رفتم
کم کم پاهام بی حس میشدن و از سرعتم کاسته میشد
دستام سرد شدن و پاهام هیچی رو حس نمیکردن
و تنها چیزی که حس کردم بسته شدن چشام بود .............

Louis pov:

_نایل تمومش کن دیگه نمیخوام هیچی بشنوم انقد از هیلی حرف زدی که حالم از عشق و عاشقی بهم خورد
ن_لویی میخوای باور کنم که تو حالت داره بد میشه ؟
_نه باور نکن یکم دیگه ادامه بده تا نشون بدم حالم بده یا نه
ن_خیلی خب باشه دیگه هیچی نمیگم فقط زود باش قبل از اینکه هوا سرد تر بشه منو برسون خونه
_باشه الان میرسیم نایل
نایل دیگه هیچی نگفت و تا وقتی که به خونش برسیم ساکت موند
ن_مرسی لولو بعدا میبینمت
_لوییی.......
نایل درو بست و بعد از دست تکون دادن درو بست و منم بیکار به سمت خونه حرکت کردم
_اخه خسته تر از منم هست ؟
شیشه ی ماشین رو پایین دادم اما بلافاصله هوای سرد داخل ماشنو پر کرد 
لعنتی هوا چرا انقد سرد شد
شیشه را بالا کشیدم
اما قبل از اینکه تا اخر بالا بکشم یه چیزی رو دیدم که برهنه بود
برهنه بود ؟ کدوم ادمی تو این هوا برهنه بیرون میاد
ماشینو نگه داشتم دقیق تر نگاه کردم
اون یه انسان بود ؟
موهای بلند شو بدن کشیدش نشون میداد یه انسان باشه و تقریبا بدنش از سرما میلرزید
به وضوح لرزشش از اینجا معلوم بود
اما درست زمانی که ماشینو روشن کردم تا برم اون جسم افتاد و بین چمن ها مخفی شد
از ماشین پایین اومدم و به سمت جایی که اون ادم رو زمین افتاد حرکت کردم
اون به کمک نیاز داره
سوز بدی میومد و صورتم کاملا یخ زده بود
وقتی به اون رسیدم دیدم که رو زمین افتاده و مچاله شده
موهاش رو صورتش ریخته بود و هیچی از صورتش معلوم نبود
خم شدم و اروم انگشتمو رو موهاش حرکت دادم
"چه موهای نرمی "
با خودم فکر کردم و موهاشو کاملا کنار زدم
دستم بی حرکت رو صورتش موندو نفس کشیدن برام سخت شد
قبل از اینکه فکر کنم دارم چیکار میکنم  کتمو در اوردمو رو بدنش انداختم
اون بدنش ورزیده تر و بلند تر بود
اما به هر سختی که بود بلندش کردمو به سمت ماشین دوییدم
پوست صورتش سفید شده بود و این منو میترسوند
هر لحظه ممکن بود قلبش از تپش بایسته
اما الان وقت این فکرا نیست
در ماشین رو باز کردمو تو ماشیین گذاشتمش
کتم رو بالا تر کشیدم تو سینه هاش سرما نخوره
در ماشینو بستمو به سمت خونه راه افتادم
بخاری ماشین رو روشن کردم تا داخل ماشین گرم بشه و بدن یخ هری از سرما حفظ بشه
از اینه یه نگاه به عقب انداختم
موهای بلندش روی شونه هاش ریخته بودنو بدنش به قرمزی میزد
لباش کاملا قرمز شده بودنو گونه هاش بخاطر سرما به رنگ قرمز در اومده بود
مژه هاش رو صورتش سایه انداخته بود
میتونستم بگم اون زیبا ترین صورتی رو داره که هر ادمی نمیتونه درک کنه
با کمک مایک هری رو داخل بردیمو روی مبلی که وسط سالن قرار داشت گذاشتیم
از بریانا خواستم دوتا پتو پشمی و گرم بیاره و یک قهوه داغ بیاره
پتو هارو روش کشیدمو لباسایی که از کمد اورده بودم رو تنش کردم
فکر کردم دوست نداشته باشه وقتی بهوش بیاد خودشو برهنه ببینه و خجالت زده بشه
بریانا قهوه رو رو میز گذاشت
ب_اقا چیزی لازم ندارید ؟
_نه ممنونم میتونی بری
تعظیم کوتاهی کردو رفت
فنجون قهوه رو تو دستم گرفتمو انگشتامو دور فنجون حلقه کردم
گرمای قهوه پوست سرد دستم رو گرم کرد
کمی از قهوه نوشیدم و به هری نگاهی انداختم
اون تو جنگل چیکار میکرد
اون وقت شب  اونم برهنه
موهای هری رو با کش گوجه ای بستم تا اذیت نشه و دوباره سر جام نشستمو به صورتش خیره شدم
گوشیمو بیرون اوردمو ازش عکس گرفتم
نمیدونم چرا فقط میخواستم عکسی ازش داشته باشم
دستمو تو موهام کشیدمو به نایل پیام دادم
_نایل خونه ای ؟
پیام رو فرستادمو گوشیرو رو میز گذاشتم
سرمو به پشتی صندلی تکیه دادمو نفس عمیق کشیدم
گوشیم ویبره رفت و صفحش روشن شد
گوشی رو برداشتمو به اسمی که رو صفحه روشن خاموش میشد نگاه کردم
"ناشناس"
گوشی رو رو گوشم گذاشتم
_سلام؟
ناشناس_سلام اقای تاملینسون ؟
_سلام بله خودم هستم ،شما؟
ناشناس_من از نیوزلند باشما تماس گرفتم و میخواستم بپرسم کسی به اسم دنیل کمپل(کمپبل) میشناسید ؟
_بله اتفاقی افتاده ؟
ناشناس_مدارک و وسایلی از ایشون به جا مونده که تو وصیت نامه خواسته بودن به شما بدیم
_خیلی خب میتونید بفرستید اینجا؟
ناشناس_بله میخواستم خبر بدن تا فردا صبح دستتون میرسه
_ممنونم که خبر دادید
ناشناس_خواهش میکنم شب خوش
_شب شما هم خوش
گوشی رو رو میز گذاشتمو سرمو به مبل تکیه دادم
وسایل دنیل ؟من وسایلشو میخوام چیکار ؟
چشام کم کم بسته شد و همه چی سیاه شد ............
با تکون خوردن خودم چشامو باز کردم
چشام کامل باز نشده بود که صدای یکی تو گوشم پیچید
ه_هی لویی ،هی بلند شو ،لویی بلند شو لطفا
چشامو کامل باز کردمو صورت نگران و رنگ پریده ی هری رو دیدم که روبروم ایستاده بود و با استرس تمام دستشو رو شونهام تکون میداد تا چشامو باز کنم
_هی هری خوب خوابیدی؟
هری نگران تر از قبل به پایین نگاه کرد و دوباره سرشو بلند کرد
لبشو با زبونش تر کردو گفت
ه_دیشب چه اتفاقی افتاده بود ؟
_این سوالو من باید از تو بپرسم که برهنه توی جنگل بودی درسته ؟
هری اروم رو مبل سمت راستم نشستو با دستاش بازی کرد
ه_نمیدونم لویی ،هیچی یادم نمیاد فقط یادم میاد تو جنگل بودم و سردم بود
_منم نمیدونم چرا و چجوری تو جنگل بودی اما هر چی که بود باعث شد بیهوش بشی  و منم نتونستم همونجا ولت کنم برای همین الان اینجایی
هری لباش و چند بار تر کرد و باز و بسته میکرد اما هیچی نمیگفت انگار برای گفتن چیزی مضطرب بود ؟
بالاخره لب باز کردو گفت
ه_تو از کی اونجا بودی؟
کمی با تعجب نگاش کردم که سرشو پایین انداخت و تند تند گفت
ه_خب  میدونی میخوام بدونم تو چیزی رو دیدی؟چون من هیچی یادم نمیاد شاید تو بدونی چی شده
مثل خودش سرمو پایین انداختمو با دستام بازی کردم
_اوه ، خب میخوای بدونی؟اره من یچیزایی دیدم
سرمو بلند کردمو به هری نگاه کردم
چشاشو تا اخر باز کرده بود و رنگ پریده تر از هر لحظه بود
ه_م...منظورت چیه....؟چی-چی رو ... دیدی؟
_سرمو پایین انداختمو لبخند محوی زدم
_چیزی که باید میدیدم
ه_اون چی بود ؟
بهش نگاه انداختم
_مطمئنی میخوای بشنوی؟
ه_آرههه.... آرههه مطمئنم اون چی بود؟؟؟
به روبرو جایی غیر از هری نگاه کردم
_دیکتو هری ......دیکتو دیدم (dick)
دوباره به هری نگاه کردم که به سرخی میزد و کاملا معلوم بود ارومه اما خجالت کشیده
تا جایی که میتونستم خودمو نگه داشتم اما این غیر ممکن بود
بلند زدم زیر خنده که هری چشاشو چرخوند
ه_من باید برم
خندمو قطع کردمو به هری که استرس تو صورتش فوران میکرد نگاه کردم
_چرا ؟الان زوده هری نمیتونم بزارم بری
هری به سمتم برگشتو تند تند گفت
ه_ببین لویی واقعا نمیدونم ازت چجوری تشکر کنم اگه تو نبودی تا الان من مرده بودم اما اینم بگم من تو خونه کار زیادی دارمو نمیتونم ازشون بگذرم در واقع اونا چیزای خیلی مهمی برا من هستن و اینم بگم من یادم رفته در خونمو ببندم و تا الان ممکنه هر اتفاقی تو خونم افتاده باشه
ابروهامو بالا انداختم
_خیلی خب اینم من بگم که خواهش میکنم کاری نکردم فقط یه نجات دادن ساده بود اینم بگم کاراتو میتونی بعدا هم انجام بدی سومم اینکه به مایک میگم در خونتو ببنده
هری چشاشو چرخوندو سرشو تکون داد
ه_باشه اما تا یک ساعت دیگه برمیگردم
_باشه تا دوساعت دیگه برمیگردی
هری عصبی شد و با عصبانت گفت
ه_تا یک ساعت دیگه
_دوساعت دیگه
ه_باشه باشه اصلا .
صدای زنگ تو خونه پیچید و بریانا رفت تا درو باز کنه
هری به اطراف با دقت نگاه میکردو پوزخندی رو لبش جا خشک کرده بود
بریانا با جعبه ای که دستش بود نزدیک اومد و جعبه رو زمین گذاشت
ب_مثل اینکه تنها چیزایی که از دنیل به جا مونده بود تو این جعبه گذاشتن ....
_اره میدونم میتوتی بری
وقتی بریانا رفت به هری نیم نگاهی کردم که به جعبه نگاه میکردو منتظر بود بازش کنم
در جعبه رو برداشتمو به چرتو پرتای توش رو سرسری نگاه انداختم
به عکسش که تو دستم بود نگاه کردمو گذاشتمش رو میز
ساعتاش و وسایل بانکیش رو کنار گذاشتمو  ورقه ای که ته جعبه افتاده بود  رو برداشتم
رو برگه نوشته شده بود
تقدیم به لویی عزیز
تصمیم گرفتم بعدا بخونمش پس تاش کردمو تو جیبم گذاشتمش
در جعبه رو بستمو به سمت دیگه هولش دادم
بلند شدم
_هری بیا بریم یه چیزی بخوریم
هری دستشو رو جیبش کشیدو بلند شد
و پشت سر من همراهیم کرد
به میز اشاره کردمو گفتم
_اونجاست
سر میز نشستیمو کمی از نسکافه خوردم تا گلوم تر بشه
هری هم مشغول خوردن شد
_خب داشتی میگفتی ...یادت نمیاد چجوری تو جنگل با بدن برهنه اونم تو هوای سرد سر در اوردی؟
ه_نه .....تنها چیزی که یادم میاد دوییدنم بود که داشتم از دست چیزی فرار میکردم همین .......
_اممم.....خیلی خب هری شماره تلفنتو میدی؟ممکنه لازمم بشه ......
هری سرشو بلند کردو ابروهاشو بالا انداخت
ه_اوه ....... باشه .....خیلی خب .........
بعد از خوردن غذا از سر میز بلند شدیمو من هری  رو با سمت اتاقم هدایت کردم (اقا لویی دوتا اتاق داره یکیش همونه که دیواراش از شیشست یکیشم که خیلی شیک و معمولیه اما دیواراش شیشه ای نیست اینجا لویی هری رو به سمت اتاقی که دیواراش شیشه ای نیست هدایت میکنه )
درو باز کردم ........به پشت سرم نگاه کردم که هری اتاقمو با دقت نگاه میکرد
_بیا یکم استراحت کن
ه_اتاق قشنگی داری ......سلیقت خیلی خوبه ......به رنگ سبز علاقه داری ......و از رنگی که بدت میاد مشکیه ......شاید کمی به رنگ سفید علاقه داشته باشی اما بیشتر از رنگ بنفش کم رنگ استفاده میکنی
_اوه ...خیلی خوب بود اینارو از کجا فهمیدی؟
ه_خب شاید بخاطر اینکه رنگ تختت سفیده و رنگ مبلا سبزه و اینکه رنگ قالیچه ی وسط اتاقت بنفشه اما تو اتاقش از رنگ مشکی استفاده نکردی .....
_اهم ...درسته .....
هری پاهاشو بیشتر جمع کرد و خودشو به پشت تخت تکیه داد
به ساعت نگاه کرد
ه_نیم ساعت دیگه باید برم
_خیلی به ساعت دقت نکن خیلی زود دیر میشه .....
هری سرشو کج کردو به طرز بامزه ای بهم نگاه کرد
ه_میشه بگی اینا چیه که بهم تذکر میدی؟
_امممم......شاید فقط دارم بهت یاداوری میکنم ؟
ه_اوه ممنونم از یاد اوریت
و خندید .....
به چال های عمیق رو صورتش خیره شدم و بعد به چشاش اونم بدون حرف به چشای من نگاه میکردو اجزای صورتمو از نظر میگذروند ......
گوشیم زنگ زد که مجبور شدم نگامو از نگاش بگیرم و به مبایلم نگاه کنم
نایل بود
ن_لویی کجایی تو من دل درد گرفتم از بس که این کاکائو هارو خوردم
_هی نایل اروم تر پسر تو خونه ام پیشه یه .......یه دوست  .....
ن_ای شیطون اون دوستت کیه ؟نکنه دوست دختر یافتی .....ای احمق رفتی سراغ یکی دیگه؟
دیووونه ای بخدا .
_هی هی هی تند نرو من دوس دختر ندارم نایل فقط پیش یکی از دوستامم که اسمش هریه
ن_اووو پس بگو اقا دوست پسر پیدا کردن چرا بهم نگفتی دوست پسر داری
به هری که گونش سرخ شده بود و نمیدونست بخنده یا صورتشو تو ملافه قایم کنه نگاه کردم
باید بگم هری تموم حرفای نایل رو شنیده و الان لپاش گل انداخته و خیلی کیوت به نظر میاد
ن_خیلی خب محوش نشو بعدا تماس میگیرم بای
گوشیمو کنار تخت رو عسلی انداختمو به سقف خیریه شدم
حدود پنج دقیقه سکوت تمام اتاقو پر کرد
وقتی سرمو برگردوندم هری رو دیدم که پلکاش بسته شده بودو اروم خوابیده بود
روشو کشیدمو خودمم چشامو بستم تا بخوابم

Wolve [L.S]Where stories live. Discover now