10

2.5K 332 16
                                    

×چی میگی؟منظورت چیه که اون نیمه انسانه ؟این امکان پذیر نیست ...
×دیگه نمیخوام چیزی بشنوم تمومش کن
من باید برم نباید لویی رو بیدار کنم بهت دوباره زنگ میزنم
×باشه بسه دیگه ، خدافظ
صدای پاهایی که از اتاقم دور میشد باعث شد از خواب بپرم
اون صدای کی بود ؟
خسته تر از چیزی بودم که بخوام بهش فکر کنم پس
رو تختی رو جمع کردمو رفتم تو حموم
یه دوش پنج دقیقه ای گرفتمو بیرون اومدم
دندونامو مسواک زدم
وقتی لباسمم پوشیدمو از اتاق بیرون اومدم
به پیش خدمت جدید که اومده بود نگاهی انداختم
یه دختره تقریبا ۲۲ ساله
اسمش بریانا بود
خب اون قراره خونه رو زیر نظر داشته باشه و پیش خدمتی رو انجام بده
بریانا تا منو دید کمی خم شد و گفت
ب_صبحانتون رو اماده کردم رو میز هست
سرمو تکون دادمو با دست به اشپز خونه اشاره کردم
بعد از خم شدن دوباره رفت
پنکک رو خوردمو قهوه رو سر کشیدم
بلند شدمو بعد از انداختن یه ادامس توت فرنگی بیرون رفتم
مایک جلو در ایستاده بود و با چند تا بادیگار حرف میزد
جلو رفتمو صداش کردم
_مایک
مایک برگشتو سرشو زیر انداخت و جواب داد
م_صبحتون بخیر اقا عمری داشتید
_خیلی ممنون ، کسی امروز نیومد خونه ؟
مایک بهم نیم نگاهی کردو دوباره به پایین خیره شد و گفت
م_امممم،فکر نکنم یعنی تا جایی که من یادم میاد کسی نیومد
کمی مشکوک نگاش کردمو گفتم
_منظورت چیه تا جایی که یادت میاد ؟؟
م_اقا......منظورم این بود که من رفتم تا ماشین رو جابجا کنم برای همین چند لحظه ای نبودم ولی فکر نکنم کسی اومده باشه .....منو میبخشید اما اتفاقی افتاده ؟؟
سرمو تکون دادمو گفنم
_نه اما مایک این اخرین باری باشه که حواست به خونه نیست وگرنه باید با شقلت خدافظی کنی میفمی چی میگم ؟
با صدای دادم مایک ایستادو گفت
م_ب....بله اقا
م_خیلی خب حالا برو ماشینو بیار
م_اقا امروز یه پاکتی رسیده
پاکتو سمتم گرفت
ازش گرفتمو روش رو خوندم
_( اینم تحقیقایی که راجب دیروز گفتی انجام بدم
هرچی پیدا کردمو تو این ورق چاپ کردمش
حالا برو بخونش مطمئنم سوپرایز میشی )
کنجکاو شده بودم اما کارمو باید انجام میدادم برای همین کارتون رو تو ماشین گذاشتمو راه افتادم سمت خونه ی نایل
قبلش به نایل خبر دادم که نزدیک خونشم و اونم بهم گفت که تو نزدیکی کافی شاپه برا همین به سمت کافی شاپ روندم
ماشین رو جلو کافی شاپ پارک کردم و رفتم سمت کافی شاپ
درو که باز کردم و وارد شدم یه موهای بلند چشمو گرفت و حدس زدم که اون نایله
وقتی نزدیک شدم نایلو دیدم که کلش تو مبایلش بودو باهاش ور میرفت
از پشت سرش محکم زدم پس کلش که از جاش پرید مبایلش رو میز افتاد
خندیدمو گفتم
_داری مخ کی رو میزنی ؟ 
نایل با اخم غلیظ گفت
ن_خفه شو پسره ی احمق گردنم ناقص شد 
رو صندلی نشستمو سرمو رو میز گذاشتم از ته دل میخندیدم که نایل ابی که رو میز بود رو ، رو سرم خالی کرد
مثل برق گرفته ها تو جام سیخ نشستمو به نایل که لبخند پیروزمندانه ای رو لبش بود نگاه کردم 
اخم غلیظی کردمو با دستمال صورتمو خشک کردمو تو موهام که حالا خیس بود دست کشیدم و به سمت بالا هدایتشون کردم
ن_لویی ببخشید من ....نمیخواستم عصبی بشی فقط ....
_مشکلی نداره نایل بالاخره باید کرمتو میریختی

نایل بعد اینکه بهم نگاه کرد تا مطمئن بشه جدی بودم و ناراحت نشدم سرشو تکون دادو کمی خم شد رو میز و اروم گفت
ن_لیام و زین بهم همه چیزو گفتن تونستی پیداش کنی؟
منم مثل خود نایل رو میز خم شدمو گفتم
_خوبه ، راستش نه از اون روز به بعد از اون گرگه خبری ندارم یعنی ندیدمش

سرمو پایین انداختمو با گلای رو میز و گلبرگاشون ور رفتم
ن_هنوزم سعی میکنی اون گرگه وحشی رو پیدا کنی؟
از بازی کردن با گلبرگا دست برداشتمو با اخم غلیظ به نایل نگاه کردم که نایل متعجب کمی تکون خوردو پرسید
ن_چرا اخم میکنی؟
خیلی جدی تر از قبل به صندلی تکیه دادمو با همون اخم به نایل نگاه کردم
_اون وحشی نیست نایل
پوزخند زد
ن_جدی؟اگه وحشی نیست پس این همه ادما رو حتما من کشتم
_ببین نایل اون اگه وحشی بود همون لحظه که منو تو جنگل دید میتونست با اسیبی که به دستش وارد کردم بهم حمله کنه اما اون اینکارو نکرد اون میتونست تو اون اتاقک کوچیک بجای اینکه سرشو رو پام بزاره نقشه مرگمو بکشه فهمیدی؟
پوزخند از لبش برداشته شد و بهم دقیق تر نگاه کرد
ن_چرا باید از یه گرگ دفاع کنی ؟
سرمو پایین انداختم
_من ازش دفاع نکردم فقط دارم میگم که اون وحشی نیست
نایل خندید و گفت
ن_باش در نظر میگیریم اون وحشی نیست پس حتما هری هم من کشتم
با شنیدن اسم هری دستام یخ زد و دوباره یادش افتادم
عصبی از سر میز بلند شدمو به سمت در دوییدم
نایل پشت سرم میدوییدو صدام میزد اما من هیچی برام مهم نبود
فقط یک جمله تو سرم تکرار میشد
" هری مرده "
تو ماشین نشستمو با تمام توانم پامو رو پدال گذاشتم
ماشین از رو زمین کنده شدو با اخرین سرعت به سمت کلاب رفتم
میدونستم که خیلی عصبیم و تنها چیزی که برام مثل مسکن میمونه اینه که مست کنم و یکی رو به فاک بدم .

بعد از اینکه وارد کلاب شدم و اونقدری که میتونستم مست کردم که نتونستم راه برم
و مطمئن شدم که یکی رو یه فاک دادم
خوابم برد و دیگه از اون سر درد عجیب هیچی نفهمیدم .......

●●●●●●●●●●●●●●●●●●
😂😂😂تازه نمیدونه کی رو بفاک داده
عررررر هنوز مونده
😂😂😂😂😂

Wolve [L.S]Where stories live. Discover now