1.0

374 65 16
                                    


سه روز از وقتی که هری نقاشی رو زیر در ادلاید گذاشته بود گذشته بود و هری از اون موقع دیگه اونو ندیده بود. دیگه داشت راجبش نگران میشد. ولی ابیگل با گفتن اینکه غیب شدن ادلاید برای آخر هفته یه چیز عادیه نگرانیشو از بین برد. یه چیزی توی دل هری بود که نمیتونست از شرش خلاص شه. اون با تمام چیزایی که ابیگل گفته بود بازم نمیتونست از نگران بودن راجبه ادلاید دست برداره. ولی الان، ادلاید روی مبل زیر یه عالمه پتو دفن شده بود و موهای طلایی و ابروهای تیرش تنها قسمت ازش بودن که از زیر پتو معلوم بودن.

وقتی که هری کنارش نشست، میتونست صدای نفس های عمیق و ثابتش رو بشنوه. اون صددرصد خواب بود.

" خوبه که برگشتی خونه. " با کنار زدن موهای ادلاید از روی پیشونیش زمزمه کرد. یه آه عمیق از لباش بیرون اومد و چشماشو بست.

چرا هنوز انقد از ادلاید میترسید؟ چرا هر وقت میدیدش قلبش با سرعت یک میلیون مایل بر ساعت میزد؟ هری دوباره آه کشید، و دستشو برای برداشتن فنجونی که روی میز بود دراز کرد. توی فنجون شکر و لیمو ریخت و قبل از اینکه مایعه توشو سر بکشه چایی رو بهش اضافه کرد. ولی سریع تفش کرد بیرون.

" واقعا فک کردی این چایی معمولیه؟ " یه صدای آروم از کنارش خندید.

" این دیگه چه گوهیه؟ " چونشو پاک کرد و هنوز حس میکرد دهنش از خوردن اون مایع میسوزه.

" اوه اروم باش. این فقط 22 درصده. " ادلاید فنجونو از دست هری گرفت و یه قلپ ازش خورد.

" این ودکاعه؟ " هری داد کشید و باعث شد ادلاید انگشت اشارشو بذاره روی لباش تا ساکتش کنه.

" معلومه که هست. قرار بود کیران و لیث برای مهمونی چای ماهیانمون بیان خونمون ولی پیچوندنم. "

هری به ادلاید نگاه کرد که یه قلپ دیگه از فنجون خورد. " تو الان باید درحال ودکا خوردن باشی؟ هرچی نباشه امروز یکشنبست. "

" قضاوت کردن منو بس کن. من تقریبا چهار روزه که مشروب نخوردم. " چیزی که ادلاید گفت باعث شد هری ابروهاشو توی هم بکشه.

" تو دو روزه که همش توی پارتی ای و داری بهم میگی توی این دو روز به مشروب لب نزدی؟ "

" من این دو روز توی پارتی نبودم. "

" پس چی کار میکردی؟ "

" گل میکاشتم. " هری تصمیم گرفت بیشتر از این ازش سوالی نپرسه و بعدش یه سکوت سنگین بینشون به وجود اومد.

" میدونی؟ " ادلاید بالاخره گفت. " یکی از اهدافم امسال این بود که به یه الکلی تبدیل نشم. "

" و این هدفت تا الان چطور پیش رفته؟ " هری پرسید.

" خیلی بد. " ادلاید گفت و خندید.

خنده‌ی ادلاید سرایت دار بود و خیلی زود هری فهمید که داره همراه صدای ادلاید که شبیه رودخونست میخنده.

" من خونه ام! " ابیگل درحالی که در خونه رو پشت سرش می بست داد زد. خندیدن هری و ادلاید سریع متوقف شد و ادلاید از جاش بلند شد.

" شب بخیر. " زمزمه کرد. " و ممنون به خاطر گل ها. "

♡♡♡♡♡♡

اینو بیشتر دوست دارید یا Call Boy؟ میخوام اونی که بیشتر دوست داریدو زودتر عاپ کنم ^^

البته خودم به نظرم اینو تند تند عاپ ‌کنم بهتره چون پنجاه چپتره و ترجیحا قبل از سال تحصیلی تمومش کنم خیلی خوب میشه چون سال شروع شه معلوم نیس چی شه اصن :(

کامنت و ووت یادتون نره. 💚

All The Fucking Love Xx
Cbaw .-.

Daddy Issues || h.sWhere stories live. Discover now