•قـسـمـتِ اول•

4K 225 14
                                    


- از ديدِ جيـسو -

قبل از اينكه مدرسه شروع بشه ، تصميم گرفتم سري به عكاسيِ كه اخيرا با دوستام براي عكس گرفتن رفته بوديم بزنم .

با عجله واردِ مغازه شدم ، و از اونجايي كه زمانِ زيادي نداشتم تا عكسهاي تو پاكت رو چك كنم، به عكاسِ گفتم :"مين هستم" و اون هم پاكتِ عكسهارو به من داد و من با عجله از مغازه خارج شدم.

--
بعد از تموم شدنِ كلاس به سمتِ سلفِ مدرسه رفتم تا عكسها رو به بقيه بچه ها هم نشون بدم ، اما زماني كه عكسهاي تو پاكت رو ديدم ، كسي جز يك مرد توي اون عكسها نبود!

دوستم جيئون عكسهارو از دستم گرفت :"اون خيلي مردِ خوش قيافه ايه" و بعد پُشتِ پاكَت رو خوند : "اون مين ها رو جا به جا كرده"

سولجي با عصبانيت گفت :"اون احمق عكسِ يه مردرو بهت داده ، ميخواي از طرفت بهش زنگ بزنم و اينو بگم؟"

اهي كشيدم :"نه خودم زنگ ميزنم" و بعد اروم به سمتِ كلاس رفتم تا به عكاسِ زنگ بزنم .

سولجي يكي از عكسهارو به سمتم گرفت: "اما چرا اون توي عكسهاي اينجوريه؟"
اون تو تمامِ عكسها اخم كرده بود ، و جوري ژست گرفته بود كه انگار عكسها براي مجله هستن!

"اون خودشيفته به نظر ميرسه"

بعد از توضيح دادنِ مشكل ، به عكاس و حرف زدن با صاحبِ عكسها پيشِ بچه ها برگشتم.

سولجي با لبخند گفت:"تو بهش گفتي؟"

سرمو تكون دادم :"عكاس ، شماره كسي كه عكسهامون جا به جا شده بود رو بهم داد ، و قرار شد كه فردا همو ملاقات كنيم."

جيئون لبخندي زد :"و اسم طرف چي بود؟"

"مين يونگي"

-
"يونگي"
بعد از قطع كردن تلفن ، پاكتِ عكسهارو باز كردم ، و عكس تعدادي دخترِ دبيرستاني رو ديدم ، كه روي صندلي نشسته بودن.

عكسهارو كنار گذاشتم ، و به تقويم روبه روم نگاه كردم ، تنها ٢٩ روز ديگه وقت داشتم.
-

MYG • Rainy Days •  [  Persian Ver  ] 🌿Where stories live. Discover now