با دست به تصویر خودم تو آینه زدم تا فکرهای توی سرمو بترسونم و رهاشون کنم.
کیفم رو برداشتم و در خونه رو قفل کردم.
از پله ها پایین رفتم و اونو دیدم که تو ماشین نشسته بود و برام چراغ میزد.

رو صندلی جلو کنارش نشستم.
اون دستشو پشت صندلیم گذاشت، برگشت تا به عقب نگاه کنه و تو همون حالت دنده عقب گرفت.
بوی عطرش ماشین رو پر کرده بود و من به دستش که رو فرمون مونده بود چشم دوختم.
اون انگشت های باریک و بلندی داشت که دلم میخواست تو دستهام بگیریش و هیچوقت ولش نکنم!

از کوچه که بیرون رفت گفت: من نمیخواستم مزاحمت بشم. اول قرار بود اینکارو با آنجلی انجام بدم اما چون یه مشکل فوری واسش پیش اومد، کسی جز تو به فکرم نرسید.

گفتم: حالا نمیخوای بگی جریان چیه؟

اون دستشو به حالت تفکر به لبش کشید.
اخم ظریفی رو پیشونیش نشست.
پنجره سمت خودش رو پایین داد، سرشو بیرون برد و پشت سرشو نگاه کرد انگار که از مسیرش مطمئن نبود و منِ احمق مثل دوربین عکاسی تمام این لحظه های کوچیک رو تو ذهنم ثبت کردم.

انگشت های دستمو محکم فشار دادم و با حرص به خودم گفتم: بهش نگاه نکن الا!

اون برگشت داخل، شیشه اش رو بالا فرستاد، بدون اینکه بهم نگاه کنه به پشت سرش اشاره کرد و گفت: واسه وایت لند باید از همین ور رفت نه؟

دستهام یخ زد و شوکه شدم!
جواب دادم: آره.. اما میدونی که اونجا کجاست نه؟

سر تکون داد و گفت: میدونم.

وایت لند محل تجمع زوج های جوون تو زمستون بود. معمولا همه برای اولین قرارشون اونجا رو انتخاب می کردن.

از اینکه اون حسی بهم نداره هیچ شکی نداشتم. اما کارایی میکنه که باعث میشه فقط.. حس کنم یه شایدی وجود داره!
یه شاید مزاحم که تو افکارم می‌چرخه و بهم امید واهی میده.

سر اولین دور برگردون برگشت و سمت وایت لند حرکت کرد.
بالاخره لب باز کرد و گفت: خب. حتما خیلی کنجکاوی نه؟

سرمو به علامت مثبت تکون دادم و گفتم: بیشتر از چیزی که فکر کنی.

" پس بیشتر از این منتظرت نمیذارم. راستش، سونیا چند وقت پیش تصادف بدی کرد که باعث شد واسه مدتی خونه نشین بشه و حتی به ویلچر نیاز پیدا کنه. "

یه مقدار حرف هاشو از دست دادم چون داشتم به این فکر میکردم که تمام مدت هایی که کافه نمیومد یا میگفت میخواد بره بیمارستان بخاطر اون بوده. بخاطر اون که اینهمه دوستش داره. شاید به اندازه ای که من اونو دوست دارم.

Those blue eyes - Zayn Malik - CompleteWhere stories live. Discover now