ه_هولی شت .
از خواب پریدمو رو تخت نشستم تند تند نفس میکشیدم
به سمت هری برگشتم
هری رو تخت نشسته بودو به ساعت نگاه میکرد
رد نگاهشو گرفتم و به ساعت نگاه کردم
تقریبا ۸ شب بود
این همه خوابیدیم؟ جالب بود چون من هیچوقت انقدر زیاد نمیخوابیدم اما امروز یه حسی داشتم نمیدونم شاید خودم اینجوری فکر میکنم ...
ه_ساعت نزدیک نهِ چرا بیدارم نکردی؟
_هی اروم باش هری من خودمم خوابم برد اشکالی نداره ....
ه_لویی من باید جایی میرفتم درک میکنی؟الان خواب موندمو دیگه نمیتونم اونجا باشم ای خداااا
از تخت پایین اومدم ........لباسمو در اوردمو تو سبد انداختم و یه لباس از کمدم برداشتم
پوشیدمشو برگشتم سمت هری
داشت بهم نگاه میکرد ....انگار میخواست یه چیزی بگه اما نمیتونست .....دهنشو که باز بود بست و با انگشتاش بازی کرد
ه_ممنونم که نجاتم دادی ......و اینکه اجازه دادی اینجا بخوابم .....زنت باید خوش شانس باشه
ادکلانو رو میز گذاشتمو از تو اینه بهش نگاه کردم که با انگشتاش ور میرفت
اون واقعا فکر میکرد من زن دارم ؟
برگشتمو تکیه دادم به میز
_تو واقعا فکر کردی من زن دارم ؟ وچرا اینجوری فک کردی؟
سرشو بلند کرد ......صورتش مثل یه علامت سوال بزرگ بود
ه_اما امروز اون جعبه ای که اوردن ......اون برای یه زن بود نه ؟ی....یعنی من نباید فضولی کنم ببخشید اصلا بیخیال
خندم گرفته بود لبخندی زدم
_اون مُرده هری .....اون زنم نبود .....دوس دخترم بود که باهاش بهم زدم و همون روز توی راه جاده کشته شده بود .....یه گرگ بهش حمله کرده بود چون رد چنگالاش رو گردنو بدنش بود
هری سرشو بلند کرد
خیلی زود بلند شد و تند دستشو کشید تو موهاش .....خیلی تند تند این کارو انجام میداد انگار عجله داشت ؟
_هی چیکار میکنی؟
ه_من ..... من باید برم .....بازم ممنونم و بخاطر دوست دخترتم ......متاسفم ....
لبخندی زدمو سرمو تکون دادم
_ممنون
هری دست تکون دادو از اتاقم بیرون  رفت
بلند داد زدم
_بازم همدیگه رو میبینیم هری؟؟؟؟
صداش اومد که بلند گفت
_شاید ؟
سرمو تکون دادمو خندیدم
این پسر خله یا شایدم خودم اینجوری فکر میکنم
نامه ای که تو جیبم بود رو بیرون اوردم.....بازش کردم و مشغول خوندن شدم
دنیل : هی لو .....میدونم که داری اینو میخونی .....نمیدونم قراره کی بمیرم شاید چند سال دیگه ...اما به هر حال باید امادگی هر چیزی رو داشته باشیم......چیزایی باید بگم ...که ممکنه دلتو بشکنه .....اما اینو بدون من هیچوقت نخواستم ناراحتت کنم .......از اینجا شروع کنم که من وارد زندگیت شدم.......ما همو تو کلاب دیدیم ......باید بگم که اولین بار با دیدنت گفتم این پسر چه جذابه .......یکی از دوستام بهم گفت کی هستی و چقد هم پولداری و یه خونه جدا برا خودت داری......من برای بار اول عاشقت شدم .......اما نمیدونستم چیکار کنم .......نباید اینجوری میشد .......اما شد ........ باید اینم بگم بخاطر پول سراغت اومدم .......اما قسم میخورم نمیخواستم با خودت داشته باشم  ........یادته پول هات رو زدن ؟........کار من بود ..........من بهشون نیاز داشتم ......برای خیلی کارها که لازم نمیبینم بگم ........اما دوست داشتم ........ تقریبا کارم باهات تموم شده بود ....از این حرص میخوردم که باهام رابطه برقرار نمیکنی .....من بهت نیاز داشتم ولی تو منو پس میزدی .......میدونستم دوستم نداری......نباید طرفت میومدم چون اینجوری بیشتر بهت وابسته میشدم .....اما نتوستم ازت دور بشم ........قسم میخورم دوست داشتم ......قسم میخورم نمیخواستم ناراحتتت کنم ......اما اگه الان داری اینو میخونی باید بهت بگم دیگه دوست ندارم .......چون پول بهم رسید ازتم استفاده کردم .....خیلی بهم خوش گذشت بازم ممنونم ......اما الان که رفتم و این دنیا نیستم .....امیدوارم بازم خوش باشی با هرکی که هستی ........
ارادتمندت دنیل

ورقه رو مچاله کردمو تو سطل پرت کردم ......باورم نمیشد داشت بازیم میداد ........اون اشغال چطور تونست پول هارو بزنه ........باید از اولم میفهمیدم که فقط یه جندست .
از اتاق بیرون زدم.......از پله ها پایین رفتم تا برم تو جنگل........مشغول قدم زدن شدم

_ای بابا تمومش کنید زین از رو لیام برو کنار له شد
زین رو لیام خیمه زده بودو لپشو میبوسید .....و لیام هم میخندید.......خیلی هات بودن ولی الان اصلا نمیخوام سفت بشم
لیام زین رو هل داد و رو مبل درست نشست
ن_راستی تحقیقت چی شد ؟
_تحقیقم؟
ن_اره همون درباره ی اون گرگه
_هنوز خبری ازش نشده
ن_یعنی هنوز نتونستید مقصدشو پیدا کنید؟
_راستش نه اما کم کم پیدا میکنیم
ل_اره باید پیداش کنید اون واقعا ترسناک بود باید میدیدیش نایل
ز_تو و لویی که دیدینش فقط ماییم که ندیدیمش .
ل_تمومش کن زین .
ز _ شت ، باشه دیگه راحبش حرف نمیزنم .
_هری زندست ، اون منو پیدا کرد و به خونم برد .
ن _ هری پسره خوبی بنظر میرسه . با حرفایی ک تو زدی پس یه روز بایو دعوتش کنی .
_ حتما .



Wolve [L.S]Where stories live. Discover now