• 7 •

813 128 37
                                    

وقتی جین به خوابگاه لویی اومد تا ببرتش پارتی لویی فکرشو نمیکرد مهمونی خارج از محیط خوابگاه باشه، اون فکر مکیرد پارتی توی یکی از خونه های دانشجوییه، اما الان اونا توی یه ماشین بودن و به طرف جایی که خدا میدونست کجاست میرفتن. لویی فقط امیدوار بود خیلی طول نکشه تا برسن.

اون کاملا مطمئن نبود برای پارتی چی بپوشه، پس آخرش یه تی شرت سیاه با یه کت جین و شلوار جین تنگ مشکی پوشید. هرکسی که لویی رو از قبل نمیشناخت فکر میکرد اون یه دیوونه پارتیه، تتوهاش و تیپش کاملا گمراه کننده بودن.

بیست دقیقه بعد، جین جلوی یه خونه با نمای نسبتا خوب پارک کرد. قطعا پارتی اینجا نبود! این محدوده خیلی خانوادگی به نظر میرسید.

اما لحظه ای که لویی پاشو از ماشین بیرون گذاشت صدای بلند و کوبنده موزیک رو از داخل خونه شنید. اون ریتم خوبی داشت، و چون صداش خیلی زیاد بود لویی قسم میخورد میتونست اون ریتمو تو وجودش حس کنه. این عجیب بود. و یه تابلو از سردر خونه آویزون بود.

21 سال مینوسه، 18 سال میخوابه

جین به در ضربه زد و وقتی اون باز شد، یه پسر خیلی بزرگ و خشن اونجا وایستاده بود، یه جورایی عصبانی به نظر میرسید.

"سلام ارنی"

جین گفت و بعد رفت توی خونه، لویی سعی کرد با کسی ارتباط چشمی برقرار نکنه و همینطور موفق شد از گوشه بره.

داخل خونه یه بویی مثل ترکیب سگار و ودکا میداد. صادقانه لویی یه جورایی اینو دوست داشت. اون حس میکرد بالاخره داره واسه خودش زندگی میکنه، حتی اگه همین الان رسیده باشه.

"خب لویی، من باید برم با یکی حرف بزنم. فکر میکنی تنهایی بتونی کنار بیای؟"

جین با اضطراب گفت.

"اگه نه، میتونی باهام بیای"

"برو"

لویی گفت و راهشو از بین بقیه باز کرد. اون رفت آشپزخونه و روی یه صندلی نشست. خسته شده بود، موبایلش رو از جیبش درآورد و بین بازی هاش گشت؛ میتونست برای گذروندن وقت یه چیزی بازی کنه. آخرش نیم ساعت Candy Crush بازی کرد.

پارتی پر سر و صداتر و شلوغ تر شده بود و مردم دور لویی داشتن همو میبوسیدن و سیگار میکشیدن و مینوشیدن. لویی هنوز روی همون صندلی نشسته بود و کنجکاو بود بدونه جین کدوم گوریه.

"هی"

لویی سرشو چرخوند و یه پسر رو دید که یه بطری آبجو دستشه و کنارش نشست.

"اوه، سلام"

لویی گفت.

"تو خیلی خسته و تنها به نظر میومدی پس فکر کردم بیام و خودمو معرفی کنم. من جکم"

"لویی"

"یکم آبجو میخوای لویی؟"

جک پرسید و بطریشو تکون داد.

Autism | CompleteWhere stories live. Discover now