• 5 •

962 153 23
                                    

لويى يه مرد ساده بود ، اون كسى نبود كه در مورد هر چيز كوچيكى شكايت كنه و استدلال هاى بى فايده داشته باشه. ولى الان ، اون واقعا به يه همچين چيزى نزديك شده.

از وقتى كه جين معلم رسمى لويى شده بود، اون متوجه شد كه لازمه شماره ى لويى رو داشته باشه و بيشتر مواقع بهش زنگ بزنه تا مطمئن بشه كه لويي داره درس ميخونه - كه همينطور هم هست.

لويى مجبوره نمره اش رو بالا ببره وگرنه با يه دختر رواني كه به شدت عاشق كنترل كردنه تا ابد گير مى افته. و منظور لويى از 'يه دختر' همون جينه!!

منظورم اينكه ، اون دختر خوبيه و خوشگله ولى اون كاملا لويى رو روانى ميكنه. به معنى واقعى روانيش ميكنه.

لويى يك هفته اس كه داره با اين موضوع دست و پنجه نرم ميكنه و از روز دوم، داره تلاش ميكنه تا يه راه مناسب براى اینکه به جین بگه خفه شه پيدا كنه.

حقيقت اينكه ، اگه لويى به جين بگه كه واقعا چه حسى در مورد اخلاقش داره ، اون ممكنه نتونه به خوبى منظورش رو برسونه و در آخر حرفى بزنه که منظورش اون نیست. جین خیلی نترس و رکه، اما لویی تو اعماق ذهنش باور داره که اون یه آدم احساساتیه. این میتونه چرت و پرت محض باشه، ولی لویی دوست داره فکر کنه هرکسی یه بُعد پنهانی برای خودش داره—قسمتی که هیچکس چیزی راجبش نمیدونه.

لویی بُعد پنهانی نداره و سعی میکنه خودشو ساده و معمولی نگه داره، اینجوری مردم وقت زیادی رو صرف تجزیه و تحلیلش نمیکنن. همیشه سعی میکنه خسته کننده و بی مزه به نظر بیاد. بیشتر بچه های اطرافش سعی میکنن یه راهی برای نشون دادن خودشون پیدا کنن؛ اما لویی نه. تنها کاری که اون برای توضیح شخصیتش نشون داده تتو کردن بوده، اما این برای خیلی وقت پیشه و اون بیشتر وقتشو صرف تاسف خوردن برای اینکارش میکنه. اونها توجه زیادی جلب میکردن و باعث میشدن شبیه قاتل ها به نظر بیاد، که نبود.

لویی تو اتاق خوابگاهش زندانی شده بود ،بدون بلوز، و داشت اُدیسه هومر رو تموم میکرد. بخاطر طرز نگارش و بعضی از کلمه های گیج کننده ای که توش بود فهمیدنش سخت بود، اما لویی تونست ساعت 10 شب تمومش کنه. تصادفا، اون درآخر بقیه شبو با خیال بافی راجب ادیسه و سفرش گذروند.

*****

روز بعد، لویی مثل یه بچه کوچیک برای کلاس انگلیسی هیجان زده بود. این هیچوقت اتفاق نمیفته، و صادقانه، تنها دلیلی که اون منتظر کلاسشه اینکه قرار راجب ادیسه حرف بزنن. اون یه سری چیزای جالب داره که راجبش بگه. و اگرچه اون قطعا برای گفتن چیزی داوطلب نمیشه، علاوه بر این میتونه زمان خوبی رو با فکر کردن راجب چیزایی که میخواد بگه و بحث با مردم توی ذهنش بگذرونه.

"خیلی خب، ساکت باشین"

خانم جانسون گفت و دستاش رو بهم زد.

Autism | CompleteNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ