scar

1.1K 174 29
                                    

روز بعد هم مثل روزهای قبل بود،با یه مصاحبه تلویزیونی در صبح زود شروع شد و بعدش هم یه مصاحبه رادیویی اون طرف لندن و بعدش هم یکی دیگه.
بعدازظهر اونها چندتا فیلمبرداری داشتند برای یه برنامه تلویزیونی که قرار بود هفته بعدش پخش بشه و این خیلی خوب بود چون که ، کسی که ازشون فیلم برداری میکرد و همینطور مجری برنامه یه کمدین بود و اونا قبلا هم باهاش کار کرده بودن و اونها تمام مدت میخندیدن و نمیخواستن انرژی منفی از دوماه پیش براشون باقی بمونه و اونها مدت زیادی رو درباره عجیب ترین کادو هایی که به بیمارستان ارسال میشد صحبت کردند که بعضیاشون که از طریق پست اومده بودن و نایل اونهارو ندیدبود.

بعدش اونها فهمیدن که بقیه بعدازظهر بیکارن چون مصاحبه شون با اون مجله کنسل شده به خاطر اینکه کسی که میخواست باهاشون مصاحبه کنه مریض شده....
پس اونها با خستگی کمتری به اپارتمانشون برگشتن،البته زودتر از چیزی که برنامه ریزی شده بود.اونا توی خونه لویی و هری جمع شدند( بچه ها یه توضیحی درباره ی خونشون بدم ....اینا توی یه مجتمع زندگی میکنن که هر کدوم توی یه واحد زندگی میکنن به غیر لویی و هری که با هم تو یه واحدن!) چون اون از همه به در ورودی نزدیک تر بود و بعد هم درباره این بحث کردند که بقیه بعدازظهر رو باید چیکارکنن.
"ما باید بریم بیرون،بریم خرید یا سینما یا همچین چیزی"زین گفت و اینو توی صورت لویی گفت تا یه جورایی لویی رو اذیت کنه

"نه،من فکر نمیکنم حوصله داشته باشم این همه راه رو دوباره برم" لیام گفت و روی مبل خودشو کش داد لویی سرشو تکون داد و وقتی که میخواست حرف بزنه ابروش رو برای زین نازک کرد "اگه تو اینو بس نکنی توی شامپوت ناخن میریزم"
"جراتشو نداری" اما زین یگه به اون کار ادامه نداد چون میدونست تهدیدهای لویی عملی میشن.
نایل،کسی که روی زمین کنار هری نشسته بود پیشتهاد داد که فیلم نگاه کنن."من توی این ماه خیلی فیلم دیدم و فکر نکنم بتونم این کاروبکنم"هری گفت

" ما میتونیم بریم بیرون غذا بخوریم"زین دوباره سعی کرد تا همه رو مجبور کنه از خونه بیان بیرون ." ما چند هفته است که به ناندوز نرفتیم"

معمولا نایل با این موافقت میکرد اما اونروز تصمیم گرفت که طرف لیام رو بگیره چون نمیخواست خودشو یه بار دیگه برای رفتن به بیرون اذیت کنه.
"چرا ما نریم شنا کنیم؟ "هری پرسید و یه دفعه ای لبخند زد "ما خیلی وقته توی استخر نبودیم "
"اووو"لویی گفت ،خیلی بلند دست هاشو بهم زد "اره من هنوز اون توپ بادی رو دارم که قبل از اینکه بریم امریکا خریدم و دارم میمیرم که هری رو توی اون مایویی که چند وقت پیش براش خریدم ببینم.

هری خجالت کشید و بعدش هم به لیام نگاه کرد چون میدونست اگه بخوان کاری کنن به اجازه لیام به عنوان ددی دایرکشن نیاز دارن ."تو چی فکر میکنی لیام؟"

Nightmare(persian translation)(niam)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang