Part 9: before

16 4 0
                                        

یونجون روی آخرین نیمکت گوشه ی کلاس نشسته بود و جفت پاهاش رو توی بغلش جمع کرده بود، مثل همیشه یه آبنبات چوبی توی دهنش بود و با زبونش مشغول ور رفتن با آبنبات بود.

موهاش رو به رنگ قهوه ای روشن درآورده بود؛ که البته این موضوع زیاد عجیب یا مهمی نبود، یونجون اکثر مواقع درحال عوض کردن رنگ موهاش بود.

از جاش بلند شد و با دستش آب نبات چوبی رو از دهنش درآورد و نوک آبنبات رو به سمت سوبین گرفت

"میدونستم میای اینجا. پس همینجوری پشت سرت نشستم و نگاهت کردم."

سوبین لبخندی زد و دست هاش رو روی شونه های یونجون گذاشت؛ چند ثانیه بعد سرش رو تکون داد و یونجون بدون هیچ مکثی از کلاس بیرون رفت.

کای نمیتونست به خودش دروغ بگه، به یونجون حسودیش شده بود؛ میدونست فعلا حق اعتراض یا دخالت رو نداره و شاید این فعلا تا ابد طول میکشید.

سوبین به سمت کای برگشت و با چهره ی شاد و شنگولی که از قبل به یونجون نشون داده بود از کای پرسید

"امروز وقتت آزاده؟"

~~~

به محض اینکه زنگ آخر به صدا دراومد دانش آموزها به سرعت و با شلختگی واضحی وسایلشون رو توی کیف هاشون جا دادن و از جهنمی که اسمش رو گذاشته بودن مدرسه خارج شدن.

کای هم مثل بقیه وسایلش رو سریع جمع کرد؛ ولی بجای اینکه از مدرسه بیاد بیرون به سمت دستشویی رفت تا سر و وضعش رو توی آینه چک کنه. به هرحال قرار بود امروز با دوست پسرش یه دوری توی شهر بزنه و باید یکمی به خودش میرسید.

پ.ن برای تماشای ادیت های strings attached میتونید پیج تیکتاک niellux رو دنبال کنید.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 06 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

strings attachedWhere stories live. Discover now