2 ژانویه 2022، 00:35am
کای هنوز توی شوک بود. همین یک ساعت پیش برای نبودن پسری که حالا در آغوشش بود و برای اولین بار در زندگی اون رو به اوج رسونده بود، گریه میکرد.
سوبین کای رو محکم تر به خودش فشرد و اجازه داد کای سرش رو توی گردن اون رفتیم کنه.
"پشیمون نیستی؟ "
"از چی؟ "
"از اینکه من باکرگی ات رو ازت گرفتم. "
کای تا اون لحظه اصلا به این قضیه دقت نکرده بود. همیشه فکر میکرد قراره یه روزی با یه دختر تجربه اش کنه ولی هیچوقت فکر نمیکرد این اتفاق با حضور سوبین براش رخ بده، اونم وقتی که هنوز رابطه شون مشخص نبود.
"خب.. اینطور که معلومه پشیمون نیستی. "
کای نمیدونست چی بگه، از شرم و خجالتی نمیتونست حتی توی چشم هاش نگاه کنه.
"نمیخوای چیزی بگی؟ درد نداری؟ "
چرا درد داشت. خیلی هم درد داشت ولی نمیدونست با کی لج کرده چ داره اون هارو از کی مخفی میکنه.
"میترسی دهنتو باز کنی و بجای حرف ناله ازش بیاد بیرون؟ "
کای سرش رو از تو گردن سوبین آورد بیرون. چند دقیقه توی سکوت به همدیگه نگاه کردن و هر دو منتظر بودن اون یکی سر صحبت رو باز کنه؛ طبق معمول کای تسلیم خواسته ی سوبین شد و به حرف اومد.
"الان.. ما چی ایم؟ "
"دوست داری چی باشیم؟ "
"من..نمیدونم."
"ولی فکر کنم یچیزایی تو ذهنته"
و بیشگون آرومی از بازوی کای گرفت. و دوباره سکوت بین اون دو نفر قرار گرفت. سوبین کای رو از بغل خودش جدا کرد و روی اون خیمه زد؛ موهای بلوند کای رو توی مشت خودش گرفت و محکم به سمت بالا کشید تا به گردن و سیب گلوی کای راحت تر دسترسی داشته باشه.
کای هنوز به خودش نیومده بود و تا خواست واکنشی نشون بده دادی از درد بیرون داد. سوبین گردن کای رو محکم به دندون گرفته بود و معلوم بود که قصد ول کردن نداره.
اگه هرکس دیگه ای جای کای بود سعی میکرد سوبین رو از خودش جدا کنه؛ ولی کای دست هاش رو محکم مشت کرده بود و سعی میکرد تا جایی که میتونه بی صدا تر ناله کنه، چطوری میتونست سوبین رو از خودش دور کنه؟ اون همیشه آرزوی همچین شبی رو با سوبین داشت؛ حتی شاید یکمی هم خشن تر!
وقتی که سوبین مطمئن شد رد کیس مارکش رو خیلی واضح رو گردنش گذاشته و درد زیادی رو به کای متحمل کرده سرش رو بلند کرد و به شاهکار هنری خودش نگاهی انداخت. حداقل یکی دو هفته طول میکشید تا ردش از بین بره.
"فکر کنم الان جفتمون میدونیم رابطه ما دوتا باهم چیه. "
و شروع به بستن دکمه های لباس کای از بالا تا پایین کرد.
"وقتی از تعطیلات برگشتی برات پررنگ ترش میکنم. "
پ.ن برای تماشای ادیت های strings attached میتونید پیج تیکتاک niellux رو دنبال کنید.
YOU ARE READING
strings attached
Fanfictionنگاهشو از خیابون گرفت و به ساعت مچی رو دستش نگاه کرد، 02:35am. براش مهم نبود که تا صبح روی این پل سرپا بمونه ولی شاید سوبین نگرانش میشد. البته اگه هنوز توی قلب سوبین جایی داشته باشه.
