part 2:before

49 15 12
                                        

کای سرشو بلند کرد و نگاه سریعی به جمعیت انداخت. هیچ فرد غریبه ای رو ندید. همه دوستا و همکلاسیاش بودن.

هنرستان سونهوا هر 6 ماه یکبار فستیوالی برای دانش آموزاش برگزار میکرد تا استعداد و هنرشونو به نمایش بذارن. البته که افراد زیادی توی این فستیوال شرکت نمیکردن ولی خوبیش این بود که این صحنه شانس کوچیکی رو به کای میداد تا خودش رو به بقیه نشون بده. اصلا نظر بقیه براش مهم نبود همین که سوبین از اجراش لذت ببره براش کافی بود.

دونه های برف آروم آروم روی موها و صورتش میریختن و صورتش رو قرمز میکردن. برای یه لحظه استرسش غیر قابل کنترل شد و تصمیم گرفت صحنه رو ترک کنه. ولی به خودش یادآوری کرد "یا الان یا هیچوقت"

چشماشو بست و شروع به خوندن آهنگی که با وسواس زیادی انتخابش کرده بود کرد. براش عجیب بود ولی حس میکرد دیگه هیچ استرسی نداره. تنها چیزی که براش مهم بود تخت تاثیر قرار دادن سوبین بود ولی انگار یچیز بیشتر گیرش اومده بود. جمعیت داشتن باهاس همخوانی میکردن.

شنیدن صدای بقیه شجاعتشو بیشتر کرد. چشماشو باز کرد ولی میدونست اگه با سوبین چشم تو چشم بشه تمام اعتماد بنفسشو از دست میده، پس نگاهشو به یه نقطه ی نامعلوم داد و خوندن رو ادامه داد.

بعد از اینکه اجراش رو به بهترین شکل ممکن تموم کرد دم عمیقی گرفت ولی بازدمش رو بیرون نداد. رو به تماشاچی ها تعظیم بلندی کرد. دوباره سرجاش ایستاد و به دوستان و همکلاسی هاش که مشغول تشویق کردن اون بودن نگاه کرد. نگاهش رو تک تک چهره های روبروش چرخید ولی چهره ی موردنظرش رو پیدا نمیکرد.

سوبین اونجا نبود.

پ.ن برای تماشای ادیت های strings attached میتونید پیج تیکتاک niellux رو دنبال کنید.

strings attachedWhere stories live. Discover now