خانواده سلطنتی هنوز توی شوک بودند، چرا چان تکون نمیخورد! یعنی چان اون هیونگ مهربونِ لیکس و جیس و اون پسر سختکوش و مسئولیتپذیر نامجون حالا اون هارو ترک کرده بود؟!
خاطرات مراسم 35 سال پیش مثل فیلمی غمگین از جلوی چشم های نامجون گذشت ، روزی که یونگی هیونگش اونا رو برای همیشه ترک کرد!
روزی که بار های زیادی به دوش نامجون گذاشت ولی سنگین ترین بارش بار غم از دست دادن هیونگش بود!!
نه این اتفاق نمیتونست دوباره برای یکی از اعضای خانواده نامجون بیوفته، نامجون پسرش رو ، چانش رو جوری تعلیم داده بود که از پا در نیاد...
اولین نفر که به خودش اومد نامجون بود، پادشاه سرزمین نه به عنوان یک پادشاه بلکه به عنوان یک پدر با دست هایی لرزون خودش رو سمت پسر بزرگترش کشوند، دستش رو روی شونه چان گذاشت و به آرومی تکونش داد...
نامجون_چان پسرم؟! چان
چان سرش رو بالا آورد و سمت نامجون چرخید و چشم هاش رو باز کرد و تو چشم های پدرش خیره شد،
چشمهاش ستاره های جدیدی رو تو خودشون جا داده بودن انگار که کهکشان جدیدی متولد شده بود اما این بار تو چشم های چان ، لبخندی به چهره نگران پدرش زد.
نامجون نفس حبس شدش رو بیرون داد و چان رو تو آغوشش کشید، چان هم متقابلا پدرش رو در آغوش گرفت و گفت:
چان_آپا نگران نباشید من نا امیدتون نمیکنم شما منو قوی تر از این ها بار آوردید.
چان از آغوش پدرش خارج شد و دستش رو گرفت و کمکش کرد تا با هم بلند شن، جیسونگ و فلیکس هم کمک کردن تا جین بلند بشه و سه نفری سمت چان رفتن و چان در آغوش جین و دوتا دونسنگ هاش فرو رفت و نامجون با لبخند بهشون نگاه میکرد.
جین_نگرانمون کردی پسر
چان_متاسفم آپا بهم اعتماد کن من از این قوی ترم
جین_بهت اعتماد دارم اژدها کوچولو
چان_خیلی وقت بود اینطور صدام نکرده بودی آپا
جین_میدونم
چان_بزارید بهتون نشون بدم لایق اعتمادتونم و میتونم نگرانیتون رو برای همیشه از بین ببرم...
جین عقب رفت و بازوی نامجون رو گرفت و لبخندی به چان زد.
جین_برو پسر
جیس_نشونمون بده اون قدرت عجیبت رو هیونگ
لیکس_موفق باشی هیونگ
(چندی پیش)
سونگمین با صدایی گرفته_سونو کجایی؟!
سونو دست سونگمین رو گرفت
سونو_همینجام سرورم
سونگمین_چرا همه ساکت شدن چرا همه جا تاریکه سونو برو کنار بزار برم بیرون چرا هیچ صدایی نمیاد نکنه اتفاقی برای چانی من افتاده...
YOU ARE READING
~~~Moment you were found~~~
Fantasy~~~لحظه پیدا شدنت~~~ [[Completed]] زمانی که تو زندگیم پیدا شدی فقط 1 لحظه بود اما تمام لحظات زندگیم رو توی اون یک لحظه زیبا کردی سونگمینم...... بخشی از متن: "لیکس چیزی که دیده بود رو باور نمیکرد... چان چشمان بستش رو روی هم فشرد و سرفه ای کرد و به...
