part 11

3.2K 281 20
                                    

داستان از نگاه کلویی
تاپ نیم تنه ی سفیدمو پوشیدمو و بعد از روش لباس تقریبا گشاد نارنجیمو که اونم نیم تنه بود و آستینش رو دستم میوفتاد و بیشتر جلب توجه میکرد پوشیدم و بعد شلوارک کوتاه سفیدمو پوشیدم...
یه رژ لب صورتی زدم و بعد ریمل که باعث شد مژه های فِرَم فِر تر بشه و بعد داخل چشامو سیاه کردم و رنگ سبز چشام به سبز روشن تبدیل شد...موهامو هم گرد کردمو به سمت بالا بستمش ، دارم با خودم فکر میکنم که خوب شد پسر نشدم وگرنه خودم با خودم قرار میزاشتم...آروم با خودم خندیدم و با صدای زنگ در از پله ها رفتم پایین
"من باز میکنم"
تقریبا داد زدم و همونطوری از پله ها رفتم پایین ، میدونم که اون هریه ، اینم میدونم که نباید اینطوری باشم و اینم میدونم که دیروز چه اتفاقی افتاد و از دیروز تا الان حتی یه ثانیه هم از فکرم بیرون نرفته...ولی خوب کِرم درونم بهم این اجازه رو نمیده که ازش بگذرم...درو باز کردم و با هری روبرو شدم ، اون یه تی شرت آزاد مشکی با یه شلوار خیلی جذب مشکی پوشیده بود و دستشو پشتش نگه داشته بود
"وااااو..."
خیلی سریع گفت و از سر تا پاهام یه نگاه انداخت لبامو به هم مالیدم و آروم گازش گرفتم
"ممنونم!"
من گفتم ولی بعد با بیخیالی از کنارش رد شدم و به سمت ماشینش رفتم و نشستم...اونم اومد و نشست و درحالی که چشماش به من بود کمربندشو میبست البته منم کم نیاوردم و مثل خودش نگاش میکرد ، یه لبخند زد که گودال لپاش معلوم شد و بعد سرشو با حالت منفی تکون داد و راه افتاد
×××
یه جیغ کشیدم و از ماشین پیاده شدم
"امشب قراره بترکوونییییییم"
من گفتم و دوییدم سمت خونه ، تقریبا همه ی چراغا خاموش بود و همه داشتن خوش میگذروندن...فکر نمیکردم انقدر شلوغ بشه اون باید دعا کنه مامان باباش چیزی نفهمن...
"نوشیدنی؟"
هری تو گوشم گفت و یه لیوان داد دستمو سرمو به نشونه ی تشکر تکون دادم و لیوانو کامل سرکشیدم ، مزه ی خیلی تلخی داشت و سرمو یکم تکون دادم که هری بلند زد زیر خنده
"تو مثل کسایی رفتار میکنی که برای اولین بار الکل میخورن"
اون گفت و من چپ چپ بهش نگاه کردم
"من فقط به مزه ی این یکی عادت نداشتم"
"اوه باربی من با اینجور حرفا قانع نمیشم...شاید بهتر بود امشب بجای اینجا میبردمت مهدکودک به اضافه ی اینکه اصلا به سن قانونی رسیدی؟"
اینارو بلند طوری که بشنوم میگفت با اخم بهش نگاه کردم...اون فکر میکنه من بچه ام؟اوه اون فقط میخواد حرسم‌ در بیاره اون عادتش همینه پس فقط آرامشتو حفظ کن...یه نفس عمیق کشیدم و دوتا لیوان از خدمتکاری که بغلم بود گرفتم اولی رو خیلی سریع سر کشیدمو دومی رو بدون اینکه نفس بکشم بالا رفتم و بعد به هری نگاه کردم که با خنده بهم نگاه میکرد
"داری عشوه دخترای شجاعو درمیاری؟"
اون گفت و من یه پوزخند زدم
"هرچی میخوای بهش بگو"
من گفتمو یه لیوان دیگه برداشتمو به سمت هری با عشوهج بالا گرفتمشو بعد سرکشیدمش ، احساس میکنم گوشام داره داغ میشه با خودم خندیدمو بعد شروع کردم با آهنگ رقصیدن این دیوونگیه ولی فوق العادس دستمو بالا گرفتمو و به رقصم ادامه دادم تا اینکه گرمای پر حرارتی رو رو لبام احساس کردم ، اولش یکم گیج شدمو نفهمیدم چه اتفاقی افتاد ولی بعد دستای هری رو بدنم احساس کردم اون بیشتر وزنشو رو من انداخته بود و حتی بهم فرصت نداد من حرکتی بکنم و میتونم بگم فقط اون داشت منو‌میبوسید و‌من حتی اگه میخواستم ببوسمش نمیتونستم میتونستم مزه ی الکل وقتی منو میبوسید احساس کنم آروم ازم جدا شد و تو چشام نگاه کرد و یه لبخند زد
"تو خیلی جذابی"
اون گفت و خود به خود یه لبخند رو لبای من اومد من حتی قدرت کنترل خودمو نداشتم دوباره بهم نزدیک شد ولی نزاشتم ببوستم دستشو گرفتمو بردمش سمت جایی که همه داشتن میرقصیدن ، دستمو انداختم دور گردنشو اون دستشو گذاشت رو باسنم و شروع کردیم به رقصیدم خوشبختانه من تو رقص حرفه ی زیادی دارم وگرنه کاپیتان چیرلیدرا نمیشدم...
پشتمو به هری کردمو دستمو بالا‌گرفتمو بدنم تکون میدادم ، سرشو آورد سمت گردنم و آروم‌میبوسید دستشو دور شکم لختم حلقه کرد ، من الان باید اونو کنار بزنم و بهش بگم که ما نمیتونیم ولی نمیتونم من اونو بیشتر از هرچیزی میخوام و نمیتونم جلوی خودمو بگیرم
"هری..."
من آروم گفتم و سرمو برگردوندم سمتش که باعث شد سرشو بالا بگیره و تو چشام نگاه کنه ولی یه نگرانی خاصی توشون بود
"اینجا یکم شلوغ شده"
من با لبخند گفتم و اون یه لبخند رو لباش اومد ، برام مهم نیست که بچه های مدرسه چی میخوان بگن برام مهم نیست اون پسر بده ی مدرسس برام مهم نیست که چندنفرو اذیت کرده حتی خودمو من حتی برام‌مهم نیست که دو روز دیگه با لیام قرار دارم...
هری دستمو گرفت و آروم منو از پله ها برد بالا و بعد چسبوندم به دیوار و لباشو گذاشت رو لبامو خیلی سریع منو بوسید و منم همراهیش کردم بوسَمون طوانی نبود ولی عمیق بود آروم لباشو از لبام به سمت چونم و بعد گردنم حرکت داد حالا میتونستم دستشو حس کنم که داره رو شکم لختم حرکت میکنه و همونطور به سمت بالای شکمم حرکت میداد دستامو تو گردنش حلقه کردم و به خودم نزدیک تر کردمش و میتونم حس کنم لبخند رو لباش اومده ، یه برآمادگی رو شلوارش حس کردم این زودتر از چیزی که فکرشو میکردم اتفاق افتاد...ولی حالا که اتفاق افتاده چرا باید جلوشو بگیرم ، ایندفعه من بودم که یه لبخند رو لبام اومد ، دستمو آروم بردم سمت شلوارش ولی اون سریع رفت عقب که باعث شد من اخم کنم
"هی...تو‌چه مرگته؟"
من گفتم و بهش خیره شدم
"من نمیتونم این کارو بکنم"
اون گفت و دستشو برد سمت موهاش و من یه پوزخند مسخره زدم
"چرا نمیتونی؟تو روزی با ده تا دختر میخوابی حالا الان..."
من گفتم و بعد مکس کردم
"تو گی ای؟"
من گفتمو کاملا عصبی شده بودم
"هی...من...نه"
اون گفت و تعجب کرده بود با سرعت برگشتم سمت پله ها که دستمو گرفت
"ولم کن"
من با عصبانیت گفتمو دستمو از دستش کشیدم بیرون شدم و با عجله از پله ها رفتم پایین...
_____________
خدمتتون بگم که تو این داستان هری نقش بد یابدجنس و همچین چیزی نیست هری فقط یه تینیجِره که یه جورایی شیطنت دوران خودشو داره و برای فان خودش هرکاری میکنه و کلویی هم از این دخترای لوس و تو سَری خور نیست اونم دنبال فان خودشه و خلاصه لیام هم در نظر گرفتم تو داستان شما خودتونو نگران دَدی نکنید هواشو دارم ❤❤
×soha×

Barbie Girl [H.S]Where stories live. Discover now