خودشم نمیدونست چجوری توی پنج دقیقه رسیده بود. تنها چیزی که میدونست این بود که حتی یه ثانیه هم نباید از کوکیش دور بمونه.
وارد خونه شد. تنها نوری که خونه رو روشن کرده بود چراغ آشپزخونه بود. فورا وسایلو گذاشت اونجا و با سرعت به سمت اتاق خودشو جونگکوک رفت. در کامل بسته نبود. وارد اتاق شد و وقتی جونگکوک رو ندید برای چند لحظه یه جا موند. چند تا از لباساش روی زمین پخش شده بود و چند تا دکمه هم روی زمین افتاده بود. وقتی به خودش اومد صدای هق هق ضعیفی رو از توی کمد شنید. به طرف کمد رفت و فورا بازش کرد و با دیدن صورت سرخ و خیس جونگکوک قلبش فشرده شد. کتشو درآورد و پرت کرد رو زمین. جلوی پای جونگکوک زانو زد و با یه دستش اشکاشو پاک کرد و با دیگری دستشو گرفت. کوک محو حرکات تهیونگ بود و عملا جز هق هق هیچ کار دیگه ای نمیکرد.
"چی باعث شده کوکی کوچولوی من اینطوری صورت قشنگشو خراب کنه؟"
حرفی نمیزد و فقط به تهیونگ نگاه میکرد.
"جواب منو نمیدی؟"
خیلی مهربانانه گفت و وقتی از طرف کوک جوابی نشنید دستشو گرفت و کمکش کرد از توی کمد بیاد بیرون. در کمدو بست و همراه کوک از اتاق رفت بیرون. همچنان چیزی نمیگفت. انگار که توی شوک بزرگی رفته باشه.
وارد آشپزخونه شدن و تهیونگ به سرعت اونو سمت شیر آب برد. بازش کرد و بعد از خیس کردن دستش، اونو روی صورت کوک کشید تا هم کمی صورتش خنک شه هم سوزش چشماش از بین بره. بعد از تموم شدن کارش با حوله صورتشو خشک کرد. به هر جایی نگاه میکرد جز چشمای تهیونگ. انگار چیزی از طرف اون ناراحتش میکرد.
تهیونگ از توی پلاستیک بطری بزرگ شیرموز رو درآورد و داخل لیوان ریخت. کوک با دیدن شیرموز چشماش برق زد. تهیونگ روی صندلی نشست و دست کوک رو هم گرفت و روی پاش نشوند و بعد با لبخند شیرموزشو داد به دستش که بلافاصله شروع کرد به خوردن.
تهیونگ هم صبر کرد تا کمی آروم شه و بعد باهاش حرف بزنه.
بعد از چند ثانیه که آروم شد لیوان رو توی دستش چنگ زد و بالاخره به حرف اومد.
با صدای ضعیفی گفت: "شوهرت ناراحت نشه رو پاهات نشستم!"
تهیونگ چند لحظه با بهت از پشت زل زد بهش. فورا کوک رو برگردوند سمت خودش. لیوانو از دستش گرفت و گذاشت روی میز. هنوزم نگاهش نمیکرد.
"کو..ک، تـ..تو-"
پوزخندی زد. "پس حقیقت داره!"
_فلش بک به یک ساعت قبل_
بعد از کلی جیغ و داد بالاخره موفق شد جینو از خونه بیرون کنه. وقتی جین رفت، بلافاصله لبخند شیطانی روی لبش نشست. تقریبا یک هفته بود که از تهیونگ خوشش میومد و بالاخره میخواست بهش اعتراف کنه، یه اعتراف درست و حسابی. به سمت اتاق رفت تا وقتی تهیونگ برمیگرده یه لباس خوب بپوشه.
KAMU SEDANG MEMBACA
𝑴𝒚 𝑫𝒆𝒂𝒓 ᵛᵏᵒᵒᵏ
Fiksi Penggemarبخشی از فیک👇🏻 بغلش کرد و به آرومی موهاشو نوازش کرد. "دور سرت بگردم.. دیگه نمیذارم کسی تو رو از من بگیره. تو تا همیشه مال منی. تو تا همیشه کیم جونگکوک باقی میمونی و به هیچکس جرعت اذیت کردنتو نمیدم ، کوکی شیرین من." بوسه ای روی موهاش نشوند و از بغلش...
