💎Part 11💎

374 61 72
                                    

پرده‌های پنجره توسط باد پاییزی در شب حرکت داده میشدن، و نور کمی وارد اتاق می‌شد. این نورملایم اتاق نیم تاریک رو روشن می کرد.و درخت پاییزی که درست مقابل تراس اتاق بود. با هر وزش باد، برگ‌هاش جدا، و به داخل تراس رها می شدن

صدای بادی که ازدرختایه خارج از پنجره می‌وزید، حس آرامش و طبیعتی به اتاق منتقل می‌کرد
برگ‌های پاییزی با رنگ‌های زرد، نارنجی و قرمز، با زمینه نورانی اتاق در تاریکی شب، زیبایی خاص خودشون رو نشون می‌دادند. وقتی که باد می‌وزید، این منظره پاییزی با رقص برگ‌ها و نور نیمه تاریک اتاق بود

و پسری که جلوی آینه ایستاده بود، و به انعکاسش خیره شده بود

اتاق دیوارهای به رنگ تیره و پنجره‌ای داشت که نور کمی رو به داخل اتاق راه میداد. و همه جا روسکوت بلعیده بود،میز چوبی با چند کتاب روی اون در یک گوشه اتاق قرار داشت. روی دیوارها تابلوهایی با تصاویر مرموز و زیبا آویزون بودند. و یه فرش نرم و زمینهای چوبی اتاق رو آرامش بخش و در همین حین غمگین برای پسر میکرد

کت چرم مشکی با الماس های ریز و زیبای صورتی،و موهای صورتی رنگش که به بالا حالت داده بوده و در آخر تلخندی که روی لباش نشست، دستشو رویه آینه گذاشت سرش پاپین بود و با غم لب زد:

_متاسفم بابت اینکه نمیتونم برای قلبت کاری انجام بدم

سرشو بالا گرفت لبخندی به انعکاسش زد و ادامه داد :

_زجر کشیدن تو جسم من برات عذاب داشت،میدونم! اما من فقط میتونم بگم متاسفم!

نفسشو رها کرد:

_ سرنوشتم زیادی تلخ بوده و....هست!

از آینه فاصله گرفت و آرومتر گفت:

_میترسیدم کسی بشم که الان هستم، هیونگ من....میترسیدم،......من میترسم هیونگ...!

اشکی که از گوشه چشمش سُر خورد و فوراً با پشت دستش کنار زد

به ساعتش نگاهی انداخت و سعی کرد بغضی که به گلوش چنگ می زد رو ندیده بگیره و سمت در اتاق رفت، با خارج شدنش از اتاق در رو پشت سرش بست و سمت در خروجی گام برداشت، وارد راهرو شد. راهرو با نور کمی از چراغ‌های سقف روشن بود و دیوارها از پوسترها و تابلوهایی تزئین شده بود. صدای قدم‌های پسر در راهرو با صدای خفه شده‌ای همراه بود.

به سمت جا کفشی رفت و کفشاشو از داخلش برداشت، با اتمام کارش در رو باز کرد و هم زمان با باز شدن در، پاکت نامه ای به همراه شاخه گل رز سرخ جلوی پاش افتاد

به سمت جا کفشی رفت و کفشاشو از داخلش برداشت، با اتمام کارش در رو باز کرد و هم زمان با باز شدن در، پاکت نامه ای به همراه شاخه گل رز سرخ جلوی پاش افتاد

Oops! Această imagine nu respectă Ghidul de Conținut. Pentru a continua publicarea, te rugăm să înlături imaginea sau să încarci o altă imagine.
💎dark and pink💎Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum