💎Part 2💎

711 146 20
                                    


به مایه سرخ رنگ داخل گلسی که بین انگشتاش بود خیره شده بود

_شروع کن!

با شنیدن صدای آشنای سرشو به طرف شخصی که کنارش ایستاده بود چرخوند:

+هوسوک هیونگ!

هوسوک لبخندی زد کمی از ویسکیشو مزه کرد و ادامه داد:

_ میدونم از یه نفر یا چند نفر زخم خوردی....پس شروع کن اضافیا رو خط خطی کن.......اگه رفتی سراغشون و دلت رو شکست......مشکل از خودته....از تاریکی و تنهای وحشت نکن!
مکث نکن فقط خط بزن.....سره حرفش نیست! خط بزن...فقط تو خوشی کنارته خط بزن، خوبیات به چشم نمیاد! خط بزن بشکنش،خوردش کن و برو جلو! ....جیمین تنهای شرف داره به حضور این آدما



_بشکنم!؟ اما اون زودتر منو شکست.....دیگه دیر شده!

_پس توام خوردش کن!

نگاهشو به چشمای پسر بزرگتر داد دستشو گذاشت رویه قفسه ای سینه اش جای که قلبش بود! و با سر بهش اشاره کرد:

_این اجازه نمیده هیونگ! این نمیزاره


_پس براش تلاش کن!



هوسوک به اطرافش نگاهی گذرای کرد و بعد دستش رویه شونه جیمین گذاشتو لبخندی زد:

_من دیگه میرم مراقب خودت باش فردا هم دیگر رو میبینم

دستشو عقب کشید و اینبار اروم زمزمه کرد:

_میدونم الان میاد!

                             _کی میاد؟

_نگهبانت!

جیمین اخمی کرد و نگاهشو از هوسوک گرفت
هوسوک خنده ای کرد و گفت


_فعلا جیمنیا خوش بگذرون......ولی مراقب باش
و بدون حرف دیگه ای از پیش جیمین رفت

انگشتشو رویه لبه گلس داریره وار کشید و زیر لب زمزمه کرد:

_براش تلاش کنم! برای کسی که یه هیولای بی رحمه! کسی که جای برای عشق نداره!

پوزخندی به حرفایه خودش زد


پسر موطلایی به سمتش اومد و کنارش ایستاد
جیمین نیشخندی زد بازم یه طمعه!برای اون هیولای بی احساس اومده بود سراغش! اعصبانی بود از دست خودش از حسش،از یونگی! پس چرا کمی خوش نگذرونه!؟کمی اذیت کردن اون هیولا بد که نبود؟ بود؟!

💎dark and pink💎जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें