💎Part 3💎

638 128 6
                                    


با بهت به جسد همکارش نگاهی سریعی انداخت، وقت عزاداری نداشت!باید سریع پناه می گرفتند با صدای رسایی فریاد زد:

+پناه بگیرین... همگی پناه بگیرین!

و همه ای این اتفاقات کمتر از چند ثانیه بیشتر طول نکشید همه از قبل آموزش دیده بودند و با سرعت پناه گرفتند ولی طرف مقابل هم سرعت عملش زیاد بود! این موضوع باعث شد چند نفری شکار تک تیراندازها و مسلسل هابشن!

از شدت هیجان و فعالیت زیاد وضربان قلب تندش تمرکز کردن براش سخت تر از هر موقعیتی شده بود! به اطرافش نگاهی کرد نزدیک ترین و بهترین جایی که برای پناه گرفتنو پیدا کرد!فضای بین دو ماشین کنارهم پارک شده بود، دوید به اون سمت و پناه گرفت درسته که امکان انفجار ماشینها وجود داشت ولی جایی بهتری نداشت پس ریسکش رو پذیرفت!

فریاد بکهیون که جهت مخالفش بود به گوشش رسید:

_سروان محاصره شدیم از همه طرف! دستور چیه!

_منتظر علامت من باشین

_اگه صبر کنیم همه میمیرن!!

جیمین دادزد:

_گفتم منتظر باشین! .....هنوز نه!


پس از گذشت مدتی و فروکش کردن صدای تیراندازی ها نگاهی به وضعیت پیش اومده انداخت نشانه های کشت و کشتار پیش اومده همجا بود خیلی از افرادش طعمه ای بی دقتی احماقانه اش شده بودند چشمش دوباره روی جنازه همکارش افتاد

صدای تیراندازی حالا دوباره شروع شده بود، دوباره زمان پناه گرفتن بود نفس عمیقی کشید خشاب اسلحه اشو پر کرد،و چشماشو بست تا تمرکز کنه رویه صدای تیراندازی ها! سعی کرد جهتشو تشخیص بده ولی فایده ای نداشت از همه طرف صدا شلیک می اومد! محاصره شده بودند بازم عذاب وجدان جیمینو در آغوش خودش کشید با شنیدن صدای حرکت یک نفر سریع به اون سمت چرخید، اسلحه اماده شلیک رو به سمت شخص نشونه گرفت! اما بادیدن فرد روبه روش اخم بین ابروهاش کم کم ازبین رفت،اسلحه رو آروم پایین اورد

مامور اصلی عملیات جلوش بود...کیم تهیونگ!

★𝒹𝒶𝓇𝓀 𝒶𝓃𝒹 ℘𝒾𝓃𝓀★𝒹𝒶𝓇𝓀 𝒶𝓃𝒹 ℘𝒾𝓃𝓀★

«فلش بک یک ماه قبل»

با قدمای محکم و ابهتی که داشت و افرادی که پشت سرش قدم برمیداشتن دل هرکسی رو از ترس به لرزه مینداخت، وقتی جلوی انبار رسیدن. با لحن سردش دستور داد:

💎dark and pink💎Where stories live. Discover now