Part 15

86 16 72
                                    

Jimin...

«هی پسر! چجور می‌تونی اینقد منظم باشی؟! باورم نمی‌شه! چجوری همه رو اینقد خوب جا دادی؟! فکر می‌کردم حداقل مجبورم نصفشو جا بذارم.»

وقتی آمدم هنوز حوله به تن داشت و از موهایش آب می‌چکید. انگار خیلی زودتر از انتظارش رسیده بودم. کمی دستپاچه بود.

در یخچال را باز کرد و گفت «خودت بیا هر چی دوست داری بردار، تا یه گلویی تازه کنی منم برگشتم.»

یک آب پرتقال برداشتم و اتاقش را برانداز کردم. خیلی کوچکتر از اتاق من است و عطر گل‌های وحشی همراه با بوی خاک خیس، توی هوا پخش است.

مقداری از وسایلش را همینجور فله‌ای توی چمدان سیاهی که روی تخت است، ریخته. دو تا شیشه‌ی عطری که جلوی میز آرایش بود را بر ‌داشتم و بو کردم. یکی از آنها «بِردیِ زرجف» است و دیگری «کارنال فلاورِ فردریک مال». این دومی بوی مریم خالص می‌دهد اما هیچکدامشان بوی لیلی را نمی‌دهند. فکر کردم شاید هر دو را باهم استفاده می‌کند و یک رایحه‌ی جدید برای خودش می‌سازد. یا شاید با ترکیب بوی تنش است که آن رایحه‌ی بی نظیر ساخته می‌شود.

نشستم روی تخت و وسایلش را از توی چمدان بیرون ریختم. لباس‌ها را تا کردم و عمودی و مرتب کنار هم گذاشتم. لباس زیادی با خود نیاورده و تقریبا همه را توی تنش دیده‌ام. همه را به جز یک کت و دامن خاکستری ماهوتی. با این لباسِ رسمی تصورش می‌کنم و از همیشه زیباتر می‌شود.

حالا با یک لباس گل‌گلیِ بدون آستین که چین‌های دامنش، کمرش را باریک‌تر نشان می‌دهد، روبروی من ایستاده و مثل یک دختر بچه‌ی دوست‌داشتنی که قشنگترین عروسک دنیا را برایش خریده باشی، ذوق می‌کند. ذوق کردنش قلبم را مشت و مال می‌دهد.

می‌گویم «هر چی رو می‌خوای جا بدی بیار. من تو چیدمان چمدون عالی‌ام.»

با خوشحالی کودکانه‌ای می‌گوید «چشم قربان» و می‌پرد از توی کمد و اینور و آنور اتاق چند تا پاکت خرید و چند تکه لباس مچاله شده و یکی دو جفت کفش می‌آورد، می‌گذارد روی تخت و می‌گوید

«آفرین پسرِ خوب. من تو چیدمان چمدون اصلا عالی نیستم. اصلا فکر کنم سخت‌ترین کار دنیاست برام» و  خودش را لوس می‌کند.

وقتی خودش را لوس می‌کند احساس می‌کنم یک دختر بچه‌ی پنج ساله است و دلم می‌خواهد بغلش کنم و توی بغلم فشارش دهم. او هیچ شباهتی به بقیه‌ی دخترها ندارد.

بلوز سفیدی که جلوی آن نوشته شده be your self و شرت جین آبی پینت‌بالی‌اش را بر‌می‌دارم و بو می‌کشم. بوی خودش را می‌دهند.

می‌گویم «اینا برا من باشه؟»

«دخترونست که. می‌خوای چیکار؟»

«من که کلا فراجنسیتی عمل می‌کنم ولی اینا رو نمی‌خوام بپوشم. می‌خوام یادگاری بمونه از روز اولی که با هم بودیم.»

Touch me nowWhere stories live. Discover now