Chapter 31

2.7K 478 95
                                    

تاحالا براتون پیش اومده که یه جایی برین و ندونین چه حسی نسبت به اون مکان دارین ؟ دوسش دارین یا ازش متنفرین ؟ برای تهیونگ دانشگاهی که ۶ سال توش درس خوند همچین جایی بود . توی این دانشگاه لیسانس و ارشدش رو گرفت و میشه گفت بیشتر زمانش در نیویورک رو توی این دانشگاه بود ولی اگر ازش میپرسیدن چه حسی به این مکان داری ... واقعا نمیدونست ! و این رو لحظه‌ای متوجه شد که همراه با جونگکوک پا به محوطه‌ی دانشگاه که بخاطر زمستون خالی از هر سرسبزی‌ای بود گذاشت . تعداد زیادی دانشجو در سنین مختلف توی محوطه مشغول به کار خودشون بودن و محیط با وجود زمستانی بودنش به شدت سرزنده به نظر میرسید ولی تهیونگ حتی مطمعن نبود الان تو محوطه‌ی دانشگاهِ درستی هستن یا نه !

نه اینکه بخواد تو غمِ اون زمانش و افسردگیِ شدیدش اغراق کنه ، فقط واقعا توجه نکرده بود دانشگاهش چه شکلیه و چون مسیرش رو با ماشین از خونه بلد بود هرروز به همون آدرس میرفت و الان با گذشت دوماه میترسید توی مسیریابی اشتباه کرده باشه و الان تو دانشگاه دیگه‌ای باشن

+از فضاش خوشم اومد ... حس خوبی به آدم میده

تهیونگ که جوابی برای جونگکوک نداشت فقط 'هوم' زیرلبی کرد و به راه رفتن ادامه داد . دلش تنگ شده بود ؟ حتی یک ذره هم نه ! برای هیچ چیز و هیچکس دلتنگ نبود ! قطعا اگر نامجون هم همزمان با خودش به کره برنمیگشت دلتنگ دوستِ بدترین دوران زندگیش میشد ولی الان که نامجون ور دلش بود و حتی با وضعیت ضایعش با جین هیونگش این امکان وجود داشت که تا چند وقت دیگه به عمارت نقل مکان کنه دیگه واقعا چیزی برای دلتنگی نداشت !

داشت به همین چیزها فکر میکرد که اسمش با یک لحجه‌ی غلیظِ آمریکایی و عشوه‌ای زنانه گفته شد و باعث شد با گیجی برگرده و به دختری که هم سن و سال خودش به نظر میرسید و با وجود هوای سردِ اولین ماه سال یک دامن خیلی کوتاه چرم و پلیور مشکی و یک پالتوی بلند به تن داشت خیره بشه . چهرش خیلی آشنا بود ولی تهیونگ اصلا نمیتونست بخاطر بیاره کیه

•حالت چطوره تهیونگ ؟ دلم برات تنگ شده بود

دختر با لحجه‌ی آمریکاییش که به مخاطب میفهموند هفت جدّش آمریکایی بوده پرسید و تهیونگ که همچنان نمیدونست چه کسی جلوش ایستاده با گیجی اخم کرد و متقابلا به انگلیسی جواب داد

-من شمارو میشناسم ؟

•تهیونگ ... من و تو تمام دوران لیسانس و ارشد همکلاسی بودیم ! حتی چندبار توی پروژه ها هم گروهی شدیم

با آخرین جملش تهیونگ بلاخره یادش اومد اون دختر کیه و با یادآوری اینکه حسودترین موجود دنیا یعنی جونگکوک دقیقا کنارش ایستاده برای بدبختیِ خودش آه کشید . 'ونسا' دختری که تمام طول تحصیلشون تلاش کرده بود مخ تهیونگ رو بزنه حالا جلوشون ظاهر شده بود . چه شانسی واقعا !

In "Kim" Mansion ⏳️Where stories live. Discover now