Chapter 24

3.1K 477 113
                                    

میدونین سختترین کار دنیا چیه ؟ نگهداشتن پسری که بهش خبر دادن عشق کودکیش رفته توی کما و حالا پرستار سعی داره بهش آرامبخش بزنه تا آرومش کنه! جین درحالی که دندوناش رو محکم به هم فشار میداد تا بیشتر از این گریه نکنه ، با یک دست سر تهیونگ رو محکم به سینه خودش فشار میداد تا ازش فاصله نگیره و با دست دیگش محکم مچ دست چپ پسرداییش رو نگه داشته بود تا برخلاف مخالفت ها و فریادهاش برای اینکه ولش کنن مایع داخل سرنگ کاملا وارد بدنش بشه . حدودا دو دقیقه بعد از تزریق آرامبخش پسر موفرفری آروم گرفت و تو آغوش پسرعمش به خواب رفت . چندتا پرستار به کمک جین ، تهیونگ رو روی برانکارد گذاشتن و به یکی از اتاق های بخش بردن

×ریوجین و هیونجین و ... مینسوک ... برین پیش تهیونگ

جین بعد از اینکه بی حواس کمی اشک های روی صورتش رو پاک کرد خطاب به دخترخاله و دو برادر کوچیکترش گفت و اونا به سرعت پشت برانکارد حرکت کردن تا به پسرداییشون برسن

×لیسا و رزان ... شمام خاله رو ببرین تو اتاق تهیونگ و حواستون بهش باشه ... اگر لازم شد براش دکتر خبر کنین

دو خواهر درحالی که صورت هاشون خیس از اشک بود به طرف خالشون رفتن و هر کدوم سمتی از بدنش ایستادن و کمکش کردن بلند بشه . زنِ طفلی رنگ به رو نداشت و حتی نمیتونست درست راه بره ولی به هر حال به کمک خواهرزاده هاش به راه افتاد

×جینیونگ و هوسوک ... عمو مینجورو همراه خاله ببرین اتاقی که تهیونگو بردن ... یکیتونم زنگ بزنه و به اهالی خونه خبر بده اینجا چه خبره

جینیونگ کمتر از یک دقیقه میشد که با صورتی اشکی به جمعشون برگشته بود و با گفتن 'من زنگ میزنم' همراه با هوسوک و شوهرخالش از اون راهرو خارج شد و حالا فقط جین و جیمین مونده بودن

×تو برو جایی که یونگی هست ... نمیدونم وقتی بهوش میاد وضعیت جونگکوک چطوره ولی تو به هیچ وجه نباید بزاری بفهمه ... جیمین پسرخالمون برای این عمل رو جونش قمار کرد ... مین یونگی باید خوب بشه ! اگر بفهمه حالش بد میشه و ممکنه برای روند بهبودش خوب نباشه

جین با جدیت مهمترین مسئولیت رو به جیمین سپرد و پسرِ کوچیکتر درحالی که گریه میکرد 'باشه' آروم و مظلومانه‌ای گفت و به سمتی که میدونست یونگی رو بردن حرکت کرد و حالا جین تنها شد

انقدر دندون هاش رو به هم فشار داده بود که گریه نکنه فکش درد میکرد . با قدم های آروم و مردد به سمت اتاق جونگکوک رفت و از پشت پرده‌ای که حالا دوباره کنار رفته بود به ته تغاریش خیره شد . در حد مرگ ترسیده بود . جونگکوک گُل عمارت بود . همونی که همه با لطیفترین حالت ممکن باهاش برخورد میکردن تا آخ نگه . شیطون ، شیرین زبون ، وحشی و اهل دعوا بود ولی تو عمارتِ کیم شمعی بود که همه مثل پروانه دورش میچرخیدن ولی حالا ... گُل عمارت روی اون تخت دراز کشیده و درحال پژمرده شدن بود

In "Kim" Mansion ⏳️Where stories live. Discover now