Chapter 5

5.5K 684 239
                                    

میدونین سختترین بخش مهاجرت کجاشه ؟ اون جاییش که باید دل بکنی ! از پدر و مادرت ، از خانوادت که حتی یک روزت رو هم بدون اونها سپری نکردی و مخصوصا از کسی که عاشقشی ... و میدونین کجاش سختتره ؟ اینکه اون معشوق با یک دلشکستگی شمارو بدرقه کرده باشه ... این سختترین بخش مهاجرته ! تهیونگ وقتی میرفت دلش شکسته بود ... اما کی دلش رو شکوند ؟ همون معشوقی که خودش دلش نمیومد از گل نازک تر بهش بگه !

تهیونگ برای اینکه دلبرش هیچوقت سختی نکشه از همون بچگیش درحال تلاش بود . برای درد نکشیدنه اون ، خودش تا چند هفته سردردهایی رو تحمل کرد که برای سنش کمش خیلی زیاد بود و یه رد باریک روی پیشونیش هیچوقت قرار نبود پاک بشه . برای اذیت نشدنش ، برای تنها نموندش و برای اینکه همیشه حواسش بهش باشه اتاقش رو باهاش به اشتراک گذاشت و وقتی خودش هنوز خیلی کوچیک بود مثل یک مرد بالغ ازش نگهداری کرد . اینهارو کسی ازش نخواسته بود ، تهیونگ با جون و دل و بی منت تمام عمرش رو وقف دلبرش کرد

وقتی برای اولین بار دلبرش رو دید فقط ۵ سالش بود . کی قلبش برای اون چشمای درشت و فندقی و لبخند خرگوشی لرزید ؟ وقتی اون موجوده کوچولو که مثل برف سفید بود برای اولین بار حرف زد . تهیونگ دلش برای اون موهای مشکی و لخت که جلوشون با کش بسته شده و شبیه آناناسش کرده بود و اون لبخندِ بزرگ با دندونای خرگوشیه کوچولو و اون صدای شیرین خیلی بد رفت !

عشقش با بزرگتر شدنه دلبرش بزرگتر و بزرگتر شد اما یه روزی ، یه جایی ... جوری ازش ضربه خورد که جاش هنوزم روی قلبش خودنمایی میکرد . آخرین تصویری که تهیونگ از دلبرش بخاطر داشت ... صحنه‌ی بوسش با کسی غیر از خودش بود ... وقتی صحنه ای که هیچ عاشقی تحمل دیدنش رو نداره رو دید قلبش جوری شکست که صدای شکستنش خیلی واضح به گوشش رسید و بعد ... بی سر و صدا گذاشت و رفت . جونگکوک دقیقا بعد از اینکه با اون صدای شیرین و دوستداشتنیش و اون گونه های قرمز شده از خجالتش بهش گفت دوسش داره یکی دیگه رو بوسید و این ... هنوزم مثل یک زخم عمیق روی قلب تهیونگ خودنمایی میکرد...

فلش بک ... ۱۲ سال قبل

یک اولین روز مدرسه‌ی دیگه رسیده بود و جونگکوک باز هم بلند نمیشد تا بره مدرسه و دیگه داشت تهیونگ رو دیوونه میکرد . چرا مجبور بود هر سال التماسش کنه تا بیدار بشه ؟

-جونگوک یا پا میشی یا دیگه حتی بهت نگاهم نمیکنم !

جونگکوک که میدونست تهدید های پسرداییش واقعی هستن فورا لای پلک هاش رو باز کرد و با اخم بهش که مثل عزرائیل بالای سرش ایستاده بود خیره شد

+چرا اذیتم میکنی ؟

با صدایی که مشخص بود متعلق به کسیه که همین الان بیدار شده پرسید و تهیونگ هم متقابلا بهش اخم کرد

-این دیگه تبدیل به رسم هر سالمون شده که روز اول من باید یک ساعت نازتو بکشم تا راضی بشی پاشی بری مدرسه ! یه سالم خودت مثل بچه‌ی آدم پاشو آماده شو !

In "Kim" Mansion ⏳️Where stories live. Discover now