Chapter 21

3.8K 463 163
                                    

وقتی به بیمارستان رسیدن جونگکوک با جیمین تماس گرفت و اون راهنماییشون کرد تا کجا برن و حالا جونگکوک و تهیونگ پشت در اتاق دکتر ایستاده بودن و پسر بزرگتر قصد داشت در بزنه ولی پسرعمش دستش رو گرفت و با چرخوندنش به سمت خودش مانعش شد

+میخوای با قیافه آدمایی که قراره وارد میدون جنگ بشن بیای تو اتاق ؟

با جدیت رو به تهیونگی که از بدو ورودشون به بیمارستان دائم اخم داشت پرسید و باعث شد پسرداییش هوفی از کلافگی بکشه

-داری خیلی بهم فشار میاری جونگوک ! چی ازم میخوای ؟

جونگکوک همچنان که جدی بود دستی که تا اون لحظه روی بازوی تهیونگ بود رو پایین برد و انگشتهاشون رو توی هم حلقه کرد

+میخوای با یه لب خندون و یه قلب پر از اطمینان و یه ذهنیته مثبت کنارم باشی ! تو شرکتم بهت گفتم که من خودم خیالم راحته ولی وقتی تو اینجوری میکنی میترسم

تهیونگ چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید و بعد با باز کردن چشم هاش ، دست آزادش رو پشت گردن جونگکوک برد و با جلو کشیدنش اون رو به آغوش گرفت . میدونست که جونگکوک با وجود شر و شیطون بودنش و علاقه زیادش به دعوا و کتک کاری روحیه حساسی داره و احساساتش هم رابطه مستقیمی با احساسات خودش دارن . از بچگی همین بود . جوری که انگار احساسات پسر کوچیکتر با یک نخ نامرئی به پسر بزرگتر وصل بود . باید سعی میکرد آرامشش رو حفظ کنه و با وجود نگرانی‌ای که برای سلامتیه فندقش داره فعلا و تا وقتی چیزی مشخص نشده کمتر احساس نگرانیش رو بروز بده چون احتمالا ترسوندنِ جونگکوکی که قرار بود مغز استخوانش رو اهدا کنه ، آسم داشت ، سیستم ایمنیش ضعیف بود و در کنار همه‌ی اینا به بیش از نصف داروهای کشف شده‌ی جهان حساسیت داشت نتیجه خوبی به همراه نمیداشت !

-معذرت میخوام فندق ... نترس ... فعلا چیزی برای ترسیدن نیست

جونگکوک درحالی که انگشت های یک دستش هنوزم تو انگشتهای تهیونگ حلقه شده و اون یکی دستش رو دور کمر پسر بزرگتر حلقه کرده بود مشتی به پشتش زد و بیشتر خودش رو بهش فشار داد

+نگو فعلا !

تهیونگ دوست پسرش رو از خودش فاصله داد و بدون رها کردن دستش چشم غره‌ای بهش رفت

-داری یه کاری میکنی دوباره دعوامون بشه ! تا خوش اخلاقم و سعی دارم مثبت باشم این درو بزن و برو تو اتاق !

جونگکوک هم متقابلا بهش چشم غره رفت و چون میدونست تهیونگ الان تو وضعیتی نیست که بشه خیلی با اعصابش بازی کرد سریع در اتاق دکتر رو زد و با اجازه‌ای که صادر شد دوپسر دست تو دست هم وارد اتاق شدن . دکتر روی صندلی خودش نشسته و جیمین و یونگی هم روی دوتا کاناپه تک نفره‌ی رو به روی هم که جلوی میز تنها دکترِ حاضر بود نشسته بودن و اول از همه این جیمین بود که به حرف اومد

In "Kim" Mansion ⏳️Where stories live. Discover now