Chapter 26

3.5K 515 173
                                    

تمام شب نتونسته بود بخوابه و تمام مدت به پسری که توی آغوشش خواب بود خیره شد . میترسید چشم هاش رو ببنده و با باز کردنش متوجه بشه همش یک رویا بوده و دلبرِ شیرینش هنوزم بیدار نشده و برای همین تمامِ شب برای طلوع خورشید و باز شدنِ چشم های سیاه و فندقیِ جونگکوک دقایق رو شمرد تا بلاخره وقتی فضای اتاق کاملا بخاطرِ نور خورشید روشن شده بود لای پلک های پسر کوچیکتر باز شد و با هم چشم تو چشم شدن

+صبح بخیر عزیزدلم

-صبح بخیر همه وجودم

جونگکوک بخاطرِ 'همه وجودم' خطاب شدنش لبخند خرگوشی‌ای زد

+اگر میدونستم تو کما رفتنِ من باعث میشه انقدر رمانتیک بشی زودتر میرفتم !

قبل از اینکه تهیونگ بتونه با اخم به پسر کوچیکتر بتوپه و بخاطرِ این حرفش دعواش کنه صدای برخورد چیزی با زمین به گوش رسید و وقتی دو پسر به طرف در برگشتن یونگی رو دیدن که با یک دست میله‌ای فلزی که بهش سِرُم وصل بود نگهداشته و جلوی پاش دسته گلی افتاده و حالتِ بهت زدش نشون میداد چیزی که نباید میشنیده رو شنیده

^بین این همه جمله‌ای که میتونستی بگی باید دقیقا موقع ورودِ ما همینو میگفتی ؟

جیمین که پشت یونگی ایستاده و تو راه رفتن کمکش میکرد به جونگکوک توپید ولی خب به هر حال کار از کار گذشته و یونگی همه چیز رو شنیده بود . صبحِ زود دکتر خبر داد که قرنطینه یونگی تموم شده و دیگه میتونه از اتاقش بیرون بره و پسرِ تحت درمان هم اول از همه این خبر رو به جیمین داد و ازش خواست موقع رفتن به بیمارستان یک دسته گل بخره چون میخواست اول از همه بعد از خروجش از اتاقش جونگکوک رو ببینه ولی به محض ورودش به اتاق چیزی رو شنید که باعث شد خشکش بزنه . تهیونگ و جونگکوک روی تخت نشستن و هر دو با نگرانی به یونگی خیره شدن تا ببینن چه واکنشی نشون میده

*تو ... تو گفتی ... کما ؟ چه کمایی ؟

یونگی با همون حالتِ بهت زدش به طرف جیمین که حالا کنارش ایستاده بود برگشت

*تو به من گفتی ... حالِ جونگکوک خوبه ... دکترمم گفت حالش خوبه ... شما ... شما به من ... دروغ گفتین ؟

به نظر میومد یونگی علاوه بر شوکه شدن به طور زیادی ترسیده و این رو میشد از تندتر شدنِ تنفسش متوجه شد . جیمین بهش کمک کرد تا به سمت کاناپه‌ی گوشه اتاق بره و یونگی وقتی نشست دوباره نگاهِ ناباور و ترسیدش به سمت جونگکوک برگشت

*یکی به من بگه اینجا چه خبره

با صدایی آروم و لرزون گفت و جیمین که خودش رو مسئولِ جواب دادن میدونست جلوی یونگی روی دو زانوش نشست و از پایین به چشم هاش خیره شد

^بدنِ جونگکوک نتونست جراحی رو تحمل کنه و رفت توی کما و ما هم اینو بهت نگفتیم چون دکتر گفت روی روند درمانت تاثیر منفی میزاره ...‌ ولی الان حالش خوبه ... ببین اونجا نشسته و بیداره

In "Kim" Mansion ⏳️Where stories live. Discover now