جونگکوک، عاشق تهوو بود.
احساسی که حالا انکار، پنهان و سرکوبش میکرد.
احساسی که برای تن خستهاش، عایدی جز درد، زخم و عفونتهای بیپایان نداشت.
دیدن دوبارهی امگا، درست مثل نمکی بود که بر وجودِ زخمهای تازهاش بوسه میزد.
عشقی که حالا درد شده بود.
زخم شده بود.
زهر شده بود.
علاقهی آلفا به تهوو، اشتباه بود.
یک اشتباه خودساخته، درست مثل مجسمهی چوبی که ساعتها وقت برای ساختنش گذاشته باشی. اما در آخر یک روز بفهمی که تنِ چوب، میهمان موریانهها بوده.
درست مثل ساختن یک خانه به روی آب...
تمام تلاش، عشق و محبتی که به پایش ریختهای؛ به یکباره نیست و نابود میشد.
پوچ میشد؛ خاکستر میشد و در آخر طوری از زندگیت محو میشد؛ گویی هیچوقت آنجا نبوده.
تهوو یک اشتباه بود.
اشتباهی که جونگکوک براش همه چیز رو قربانی کرده بود.
دیدار دوباره با آن امگا، آنقدر برای جونگکوک سنگین و سخت بود که به راحتی کنترل بدنش رو به دست آلفای وجودش سپرده بود.
جونگکوک نمیخواست تهوو رو ببینه؛ لااقل اینقدر زود...
اما آلفا هم حال خوبی نداشت. با وجود اینکه امگای روبهرویش هیچوقت انتخاب او نبود و تمام این سالها به سازِ دلِ ساید انسانیاش رقصیده بود. اما این عمر و مقامش بود که پای اون جانور هَدَر رفته بود.
قدرتی که فدا شد تا عاشق و معشوق بهم برسند. آلفا حتی، خواستِ خودش رو نادیده گرفته بود. اما حالا چه چیزی جز خیانت به دست آورده بود؟
برعکس جونگکوک، آلفا خشم زیادی داشت. او عاشق دلخسته نبود که به خاطر احساسات و قلب شکستهاش ار سَر تقصیرات امگای مقابلش بگذرد.
تهوو کمی توی صندلی تکان خورد و گفت: "میدونم که علاقهای بهم نداری آلفا، اما جفتم پیدا شده."
آلفا پوزخندی تلخی زد."جفت" ؟
چه کلمهی دور و دستنیافتنی، چه کلمهی حقیر و پوچی، واژهای که با عقده پر شده بود و شنیدن هر بارش، جریانِ خون رو در رگهای آلفا منجمد میکرد.
صدای بم و خشدار آلفا توی اون فضای کوچک پیچید. تُن و جنسِ صدای آلفا سنگینتر شده بود و صدالبته طرز نگاهش فرسخها با ساید عاشق و احمق انسانیاش فاصله داشت.
YOU ARE READING
Dᴇʙт
Fanfiction📝 Couᴘʟᴇ: Kooκv, Yooɴмιɴ 🏷 Gᴇɴʀᴇ: Oмᴇԍᴀvᴇʀs, Roмᴀɴcᴇ, Sмuт تو محکومی که تمام و کمال "بدهیت" رو به من پرداخت کنی. حتی اگر لازم باشه با زندگیت! Writen by: Min_Melonia