Part 6

1K 268 292
                                    

بیشتر مردم فکر می‌کنن؛ قراره بدبختی توی یک شب سرد در خونه‌اشون رو بزنه. و اگر اونقدر زرنگ باشن که در رو برای اون شوم‌بختی باز نکنن؛ در امان خواهند موند.

و از نظر تهیونگ این نگرش احمقانه و تا حد زیادی خام بود. بیچارگی هیچگاه در نمی‌زد. حتی به سمت هیچکس قدمی برنمی‌داشت.


این خود نفس ضعیفشان بود که با پاهای گناه‌آلود به سمت بدبختی قدم بر‌می‌داشتند. و به دست خود در دام نگون‌بختی گرفتار می‌شدند.


همچون مردابی که گوشه‌ای از جنگل خفته است. بی‌آزار و خاموش و ساکت....


این موجودات احمق جنگل بودند که آرامش اون رو مکدر می‌کردند.


و ذره‌ذره بی‌آنکه بفهمند بلعیده می‌شدند.


تهیونگ در اعماق قلبش باور داشت که جهنم هیچگاه یک شبه، به وجود نیامده.



احتمالا آتش کوچکی در دل نقطه‌ای از تاریکی روشن شده بود و دیگران بی‌اهمیت نسبت به وجودش از کنارش گذر کرده بودن.


آتشی که از بی‌مهری و بی‌توجهی تغذیه می‌کرد و روز به روز بزرگتر می‌شد. هیزم نفرت را می‌بلعید و شلعه‌ورتر از قبل پیش می‌رفت.



امگا به یاد نداشت آن شخصی که اولین جرقه را زده بود؛ کیست. اما می‌دانست که دیگر نمی‌تواند با آتش درونش مقابله کند.


جهنم مدت‌ها بود که برپا شده بود و حالا در طلب قربانی‌، سخت می‌سوخت.



تهیونگ بارها از پدربزرگش شنیده بود که غم بخشی از زندگی و گذراست.



اما دروغ بود؛ سراب بود.




همچون امید واهی که زندانی قبل از اجرای حکم اعدامش دارد.



تهیونگ در غم زاده و بزرگ شده بود. با هر نفس او رو بو کشیده بود.


تار‌و‌پود وجودش با غم عجین شده بود. غم همچون مادری فداکار همیشه همراهش بود و بزرگ شدنش را تماشا کرده بود.



حالا او مبدل به غم شده بود. او خودش غم گشته بود و می‌دانست؛ که چه دردی خواهد چشاند به آنان که از جهنم زندگی‌اش، بی‌تفاوت گذر کردند.







_ میز چهار نفره، چون مهمون مهمی دارم.


جونگکوک می‌دونست مخالفت جایز نیست؛ اما به شدت ناراحت و آزرده شده بود. احساس می‌کرد به حریم خصوصی‌اش دست‌درازی شده.



این قرار دو‌نفره حکم دلجویی رو داشت؛ اما گویی قرار بود مبدل به شکنجه‌ای دیگر برای عزیزکرده‌اش باشد.



DᴇʙтWhere stories live. Discover now