4

182 13 1
                                    


جونگ کوک:
بعد از تشکیل جلسه و توضیح دادن به چهار نفر که کی ممکنه صاحب این شغل بشه، به اتاق کارم رفتم تا آیپدم رو بردارم و در صورت نیاز نوت ها(note) رو یادداشت کنم. من امروز مادرم رو پیش دخترها بردم تا از اونها مواظب کنه و دخترهام، هردوشون عاشق مادربزرگشونن حتی یونا. من تصمیم گرفتم در ابتدا برای مشاهده مدلینگ ها برم پس به سمت راهرو دویدم و سوار آسانسور شدم و به سمت استودیو مدلینگ حرکت کردم.
داخل شدم و جیمین رو دیدم که روی کاناپه مشغول نوت برداری هس، کنارش نشستم و ازش پرسیدم "داره چطور پیش میبره؟"(مترجم: منظورش وضعیت تهیونگه)
"تهیونگ به طرز قابل توجهی کمی ضعیف هس چون اون اعتماد به نفس زیادی نداره و الان داره میکاپش رو انجام میده" جیمین گفت.
من به مکان(area) میکاپ نگاه کردم و تهیونگ رو دیدم که روی صندلی نشسته و خیلی خجالت زده است.
"واو، تو خارق العاده به نظر میرسی!" بوگوم گفت وقتی تهیونگ به سمت عکس بردار حرکت کرد.
" مقابل تابلوی بنفش وایستا، ما از اونجا قراره بریم"
بوگوم به تابلو اشاره کرد و تهیونگ دستش رو دنبال کرد و به سمت تابلوی بنفش حرکت کرد.
" آقای جئون اینجا هستن تا به شما مدلها و عکسهایی که ازتون گرفته میشه نگاه کنن" بوگوم گفت و تهیونگ به من نگاه کرد، میتونم بگم اون خیلی مضطربه چون بلافاصله نگاهش رو ازم گرفت و به دوردست داد.
"اوکی تهیونگ، من ازت میخوام که اونجا وایستی و نرمال رفتار کنی و هرزمانی که شروع به ژست گرفتن کنی ما ازت چندتا عکس میگیریم" بوگوم گفت و به پشت دوربین حرکت کرد.
"اوکی، سه، دو، یک" بوگوم گفت و شروع به گرفتن عکسها کرد.
همهٔ نگاه های خیره روی تهیونگ بود. جیمین بلند شد و پشت دوربین رفت و شروع به ژست گرفتن کرد. تهیونگ به جیمین نگاه کرد و لبخند زد و حرکات اون رو تقلید کرد.
"محشره! تهیونگ عالیه! ادامه بده" بوگوم گفت و عکسهای بیشتری گرفت درحالیکه جیمین داشت لبخند عریضی میزد.
من به تهیونگ خیره شدم و چندتا نوت تو آی پدم نوشتم.
"عالی! الان برای عکس آخر ما به یه ژست سکسی احتیاج داریم" بوگوم گفت و تهیونگ سرش رو تکون داد و ژست گرفت.
"آره تهیونگ! آفرین!" بوگوم گفت درحالیکه آخرین عکسش رو گرفت.
"همه آزادن که برن، متشکرم! آفرین تهیونگ! جیمین الان تو رو به دفتر کار(بخش اداری)میبره" بوگوم گفت و تهیونگ سرش رو تکون داد و به سمت اتاق تعویض لباس دوید تا لباس های مدلینگ رو از تنش دربیاره.
من به نوشتن چندتا نوت ادامه دادم درحالیکه هنوز نشسته بودم و به سختی مشغول فکر کردن بودم. بوگوم و جیمین به سمت من اومدن و روی کاناپه نشستن.
"به نظرت اون چطور پیش رفت؟" من پرسیدم و بوگوم بهم نگاه کرد درحالیکه لبخند عریضی زد.
"من فکر میکنم اون استعداد خیلی خوبی داره. فقط احتیاج داره که کمی راحتتر باشه ولی این دفعه ی اولش هست هس که داره مدلینگ انجام میده پس(اوکیه)..." بوگوم گفت و شونه اش رو بالا انداخت.
"کِی میتونیم عکسها رو ببینیم؟" جیمین پرسید.
"ما بعد از امروز، یه میتینگ خواهیم داشت و عکسها رو اونجا نشون میدیم"بوگوم گفت و باعث شد جیمین در پاسخ، سرش رو تکون بده.
"چه کسی اونجا تو میتینگ قراره باشه؟" جیمین پرسید درحالیکه دفترچه یادداشتش رو بیرون آورد.
"هر چهارتا کارآموز، من، تو، آقای جئون و جین" بوگوم گفت و جیمین سرش رو تکون داد زمانیکه این اطلاعات رو داخل دفترچه اش یادداشت کرد.
من تصمیم گرفتم که برم و کارآموزهای دیگر رو چِک کنم تا ببینم اونا در چه وضعیتی هستن. بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و به سمت دفتر کار راه افتادم.
من به سمت میز پیشخوان(پذیرش) رفتم و جسیکا رو دیدم که پشت میز نشسته و به گوشیش نگاه میکنه درحالیکه جین با جدیت بهش خیره شده.
به طرف جین رفتم و قبل از اینکه بهش برسم اون منو دید و بهم لبخند زد"هی کوک" جین گفت درحالیکه چشماش روی جسیکا بود.
"اون چطور داره پیش میره؟" من پرسیدم.
"اون داشت خوب پیش میرفت ولی بعداً گفت که کِسِل شده و از یه ساعت قبل روی گوشیش هست(با گوشیش وَر میره)" جین گفت و به دنبالش، من سرمو تکون دادم و داخل آیپدم نوت هایی نوشتم.
"الان وقتشه که همه جابه جا بشن، پس جسیکا به قسمت مدلینگ میره و بعد رفتنش به اونجا، بهم بگو که اوضاع چطور هست " من گفتم و جین سرش رو تکون داد و پیش جسیکا رفت تا اون رو به مرحلهٔ بعد ببره.
درست در همین لحظه، من تهیونگ و جیمین رو در راهرو دیدم که به سمت میز پیشخوان حرکت میکردن. خودمو به یکی از صندلی های انتظار در پشت میز رسوندم و نشستم و تظاهر کردم که دارم یه روزنامه میخونم تا بتونم ببینم که تهیونگ چطور قراره این فشار رو مدیریت کنه.
.
.
.
.
تهیونگ الان داره با جیمین توی یکی از راهروی های کمپانی بیگ هیت قدم میزنه و اون(جیمین) داره راجب وضعیت مدلینگش باهاش حرف میزنه."تو خیلی خوب انجامش دادی ته! تنها نصیحتی که میتونم بهت بکنم اینه که شاید بهتر باشه یکم بااعتماد به نفس تر رفتار کنی"
"دفعه بعدی تلاش میکنم، اگه بتونم صاحب این شغل بشم" تهیونگ گفت و نخودی خندید درحالیکه اونا به میز پذیرش رسیدن.
"الان تنها چیزی که لازمه انجام بدی اینه که وقتی مردم به سمتت اومدن یکی از این سوالها رو بپرسی: آیا قرار ملاقاتی دارید؟ یا لازمه که قرار ملاقاتی رزرو کنید؟ یا گم شدید؟(احتیاج به پرسیدن مسیر دارید؟)" جیمین گفت و به پشت میز حرکت کرد تا کامپیوتر رو به تهیونگ نشون بده.
"اگه فقط پوشه رو باز کنی رزروها و نحوهٔ رزرو و اطلاعات مورد نیازت وجود داره" جیمین گفت.
"اوکی، فکر میکنم فهمیدم" تهیونگ گفت و جیمین سرش رو تکون داد.
"سوییت، یکم بعد باید برای استراحت برم ولی به زودی میام که چِکِت کنم" جیمین گفت و اونجا رو ترک کرد تا به اتاق اِستَف ها(کارکنان) بره.
تهیونگ روی صندلیِ راحت نشست و شروع کرد تا با سیستم آشنا بشه.
"سلام" یه خانوم گفت درحالیکه جلوی اون میز بزرگ ایستاده بود.
"سلام! شما برای قرار ملاقاتی اینجا هستید یا میخواید که یکی رزرو کنید؟" تهیونگ پرسید و بهش لبخندی زد.
" من اینجام که یه قرار ملاقات رزرو کنم" اون گفت و تهیونگ سرش رو تکون داد و قسمت document رو تو کامپیوتر باز کرد.
"میتونید این برگه رو پر کنید و وقتی تموم کردید بهم برگردونید؟" تهیونگ پرسید و اون خانوم مهربون سر تکون داد. تهیونگ یک برگه و خودکار برداشت و بهش داد."ممنونم" دختر گفت قبل از اینکه بره و روی صندلی بشینه.
تلفن دفتر زنگ خورد و تهیونگ اون رو برداشت و گفت" سلام، اینجا دفتر پذیرش بیگ هیت هس، چطور میتونم کمکتون کنم؟... آه بله من میتونم اونو برای شما انجام بدم، من اسمتون و روز و ساعتی که دوست دارید این ملاقات تنظیم بشه رو نیاز دارم" تهیونگ گفت و همزمان با سر تکون دادن، مشغول تایپ تو کامپیوتر شد.
" چه کسی رو میخواید ببینید؟" تهیونگ پرسید.
"اوکی، بله، ایشون ساعت ۳ ظهر و ۸ صبح، زمان آزاد داره؛ کدومش براتون مناسب تره؟" اون پرسید و در طرف دیگه ی تلفن سرش رو تکون داد.
"سوییت، خب پس الان شما یه قرار ملاقات با سوکجین در ساعت ۸ صبح فردا دارید؟" تهیونگ واضح کرد.(مترجم: منظور نویسنده اینه که تهیونگ واسه تاکید بیشتر، زمان قرار رو دوباره بهش گفته.)
"بله عالیه، روز خوبی داشته باشید" تهیونگ قبل از تموم کردن تماس و تایپ کردن رزرو ملاقات گفت.
جونگ کوک به تهیونگ نگاه کرد درحالیکه نوشتن نوت هاشو به پایان رسوند.

خب دوستان من بعد از قرنی ظهور کردم
پارت جدید نوش جونتون!
متاسفم که دیر به دیر میام یکم سرم شلوغه :(
راستی اونجاهایی که نوشتم سوییت، منظور نویسنده یه چیزی شبیه مطبوع یا خوشایند هست ولی چون ترجمه فارسیش عجیب میشه همونجوری نوشتمش...
ماچ به کله تون :)

Call me yours [متوقف شده]Where stories live. Discover now