2

196 19 0
                                    


تهیونگ:
داشتم از راهروی کالج اسپرینگ می گذشتم و به سمت لاکرم حرکت میکردم تا کتابهای اولین کلاسم رو بردارم.آهی کشیدم و به همه که مشغول صحبت کردن و خندیدن بودند نگاه کردم.بعضی وقتها نمیتونی کاری کنی جز اینکه آرزو کنی ای کاش اینقدر تنها نبودی.
کتابهام رو از لاکرم برداشتم، به سمت کلاسم حرکت کردم، صندلیم رو پیدا کردم و نشستم و کتابهام رو روی میزم قرار دادم. این اولین کلاس من در شروع این ترم هست. مدیرمون از درکلاس وارد میشه و همه یهو ساکت میشن.
"عصر بخیر دانشجویان، طبق معمول خوش آمدید! امروز ما یک اطلاعیه از کمپانی بیگ هیت داریم که اونها دنبال آدمهایی برای کار در اونجا میگردن" مدیر گفت درحالیکه همه از هیجان نفس نفس میزدند و سرجاشون وول میخوردن.
"من مطمئنم که خیلی از شماها دوست دارید درخواست بدید، بنابراین ما یک برگه داریم که توضیح میده چطور درخواست بدید و چه کارهایی باید براش انجام بدید" مدیر جوی گفت و به همه یک برگه داد.
تهیونگ برگه رو گرفت و اون رو داخل کیفش گذاشت.
"لطفاً فرم درخواستتون رو تا قبل از پنجشنبه تکمیل کنید" مدیر گفت و از کلاس خارج شد.
تهیونگ الان داره از کالج به خونه برمیگرده و حتی فکر میکنه یه ساعت دیرتر برسه. اون مجبوره از مکانهای غیرضروری هم عبور کنه، فقط چون توانایی تهیه کردن ماشین یا مسافرت رفتن رو نداره. اون تا جلوی در خونه و بعد به سمت اتاق مُتِل کهنه اش میره و درش رو باز میکنه.(یادداشت مترجم: خونه اش یه مُتِل قدیمیه) کیفش رو روی زمین میزاره ، کاغذ رو از توش درمیاره و بعد روی تختش میشینه.

جئون سی ام!(jeon CM) دنبال یک کارمند جدید که آماده تحصیل کردن و سخت کار کردن باشه میگرده! این شغل مستلزم آن هست که در ساعات کاری انعطاف پذیر باشید، آن تایم باشید(سروقت بیاید)، بالای ۱۷ سال سن داشته باشید و موارد دیگر.
بیشتر این شغل مربوط به کارهای اداری هست ولی کار مدلینگ هم در آن گنجانده شده(یه بخشیش هم مدلینگه). از اونجایی که ممکنه بدونید شما برای جئون جونگ کوک که سازندهٔ این کمپانی هست کار خواهید کرد. اگر به این شغل علاقه مند هستید، لطفاً مدارک مربوط به خودتون رو به ایمیل زیر ارسال کنید"
‏@ jiminpark21@jeoncm.com
لطفاً همه مدارک را تا پنجشنبه این هفته تحویل بدید تا بتونم باهاتون تماس بگیرم.
ارادتمند شما، منیجر پارک جیمین

"آه ادامه بده دوست عزیزم، ادامه بده" تهیونگ با خنده گفت وقتی خوندن نامه رو تموم کرد.
"من باید درخواست بدم، من شاید به اندازه کافی برای این کار خوب نباشم ولی واقعاً به پول احتیاج دارم" تهیونگ آه کشید و از اونجایی که اون یه کامپیوتر نداشت پس شروع به نوشتن درخواست کار به صورت کتبی کرد.
"حداقل میتونم اینو شخصاً به جیمین بدم" تهیونگ با خودش فکر کرد و به نوشتن ادامه داد، قبل از اینکه بخوابه.
امروز روزی هست که جونگ کوک، جیمین، نامجون، جین، یونگی و هوسوک به همه درخواست های کار که مردم به همراه مدارکشون ارسال کردند نگاه میکنن. همه اونها تو خونه جونگ کوک جمع شدن و چندتا نسخه چاپ شده از درخواستها رو میخونن.
"اوه بچه ها، به این یکی گوش کنید، اسم من دنیاست(یادداشت مترجم: برگام!😂) و من فقط به خاطر قیافه آقای جئون میخوام براشون کار کنم"
هوسوک خوند و همه اونها سرشون رو با خنده تکون دادن.
"غافلگیر کننده نبود" جیمین گفت درحالیکه به تقاضانامه های آنلاین نگاه میکرد.
"ما سه مورد رو که بیشتر دوست داشتیم انتخاب کردیم، فقط به یکی دیگه نیاز داریم" نامجون گفت و دوباره مشغول خواندن شد.
جونگ کوک تعدادی از کاغذها رو داخل سطل آشغال انداخت و یک ستون دیگر از کاغذها رو برداشت.
"من این یکی رو دوست دارم" جونگ کوک با صدای بلند گفت چون میخواست توجه همه رو به سمت خودش جلب کنه. جیمین بلند شد و کاغذ رو از دستش گرفت.
جیمین لبخند زد وقتی کاغذ رو خوند و سرش رو تکون داد"من هم موافقم" اون گفت و کاغذ رو به جونگ کوک برگردوند. جونگ کوک به نشونه موافقت سرش رو تکون داد و کاغذ رو در ستون درخواستهای پذیرفته شده قرار داد. جیمین هیجان زده شد وقتی اسم بهترین دوستش رو در ته کاغذ، که پراکنده نوشته شده بود دید.(منظور نویسنده اینه که اسمش رو بافاصله و ناواضح نوشته)
"محشره، جیمین، میتونی بهشون اطلاع بدی تو بررسی دوممون پذیرفته شدن و این جمعه بیان؟"
جونگ کوک بلند شد و به سمت دوتا دخترش که درحال تماشای پاوپاترول بودن حرکت کرد.
"حال بیبی های من چطوره؟" جونگ کوک گفت و تا هم سطح شدن با چشم هاشون خم شد.
"ما خوبیم بابا! فقط یونا داره چشماش بسته میشه و اونها رو میماله" یونی گفت و به پدرش که به اون لبخند میزد و سرش رو تکون میداد نگاه کرد. جونگ کوک به سمت دختر کوچکش حرکت کرد و اون رو بلند کرد.
"مانچکین من خسته اس؟" جونگ کوک با صدای آرومی زمزمه کرد و سر دخترش رو بوسید.
"کوک، ما دیگه داریم میریم. تا آخر امشب به چهار نفر از پذیرفته شدگان اطلاع میدم"
جیمین گفت و جونگ کوک سرش رو تکون داد و به طبقه بالا رفت تا یونا رو روی تختش بزاره.بعد از اون جونگ کوک پایین اومد و یونی رو دید که داره به سمتش میاد.
"من دارم میرم بخوابم بابا، خسته ام" اون گفت و چشمهاش رو مالید. جونگ کوک سرش رو تکون داد و پیشونی یونی رو بوسید"اوکی پرنسس، میخوای بلندت کنم و رو تختت بزارم؟" وقتی یونی سرش رو تکون داد جونگ کوک اونو بلند کرد و سر دخترش رو روی شونه اش گذاشت.
جونگ کوک اونو به سمت اتاقش برد و روی تختش گذاشت.
"حالت خوبه پرنسس؟"جونگ کوک پرسید.
"آره، فقط راجب خواهرم نگرانم" اون گفت و با انگشتاش وَر رفت.
"چرا؟"جونگ کوک پرسید.
"اون با هیشکی به جز من صحبت نمیکنه" یونی با ناراحتی گفت درحالیکه جونگ کوک سرش رو به نشانه فهمیدن تکون داد.
"من بالاخره علتش رو پیدا میکنم؛ هروقت که بهت احتیاج داشت درکنارش باش و تلاش کن راجب این قضیه نگران نباشی اوکی؟"
جونگ کوک پرسید و باعث شد دخترش به اون لبخند بزنه و سرش رو تکون بده.
جونگ کوک هومی کرد و پیشونیش رو بوسید"شبت بخیر سوییت هارت" اون گفت و بعد از اتاق بیرون رفت و در رو پشت سرش بست.
اون آهی کشید و به سمت اتاق خودش حرکت کرد و روی تختش دراز کشید. جونگ کوک با خوشحالی به خواب رفت چون دخترانش سالم و خوشحال درکنار اون بودن.

سلام
من بعد یک هفته ظهور کردم!
متاسفم که اینقدر دیر شد... امتحانات دانشگاه دهن منو سرویس کرده بچه ها😑

Call me yours [متوقف شده]Where stories live. Discover now