1

323 27 0
                                    


"بابا؟" من صدای آروم دختر کوچکترم یونا رو شنیدم درحالیکه داشت به تلوزیون اشاره میکرد.
"اوه نه" یونا با خودش زمزمه کرد وقتی دورا نقشه اش رو گم کرد. نخودی خندیدم و دخترم رو از زمین بلند کردم و گونه اش رو بوسیدم. " تو مثل یه مانچکین باارزش میمونی"
من گفتم و همزمان پیشونیش رو بوسیدم و جعبه غذای ناهار رو برداشتم و تو کیفش قرار دادم.
"یونی؟" داد زدم و و دختر ۷ ساله ام دوان دوان از طبقه بالا آمد" بله بابا؟" اون گفت درحالیکه پایم را بغل کرده بود.
"من جعبه غذای تو و یونا رو تو کیفهاتون میزارم. میتونی اونها رو تا ماشین بیاری لطفاً؟" پرسیدم و یونی سرش رو تکون داد و هردو کیف رو برداشت و به سمت ماشین راه افتاد.
من یونا را درصندلی مخصوص کودکان قرار دادم و یونی کیف ها رو در صندلی عقب ماشین گذاشت و بعد سوار ماشین شد.
"خونه رو قفل کن" به ساعتم گفتم و وقتی صدای لرزش تلفنم رو شنیدم فهمیدم خونه قفل شده. سوار اتومبیل شدم و به سمت محل کارم حرکت کردم.
جونگ کوک در جایگاه مخصوص پارک کرد، جاییکه فقط دوستانش در اون محل پارک میکردن. اون از ماشین پیاده شد و کیف خودش و یونا رو برداشت و یونی هم کیف خودش رو برداشت و از ماشین پیاده شد.
اونها به سمت داخل شروع به حرکت کردن درحالیکه همه با ترس به جونگ کوک و بچه هاش خیره شده بودن. دخترها از اینکه همه به اونها خیره نگاه میکردن دچار وحشت شده بودن. جونگ کوک متوجه این قضیه شد و بعد دست یونی رو گرفت و یونا صورتش رو در سینه جونگ کوک قایم کرد.
جونگ کوک خیلی سرد به همه نگاه میکرد درحالیکه داشت به سمت آسانسور حرکت میکرد تا به اتاق کار جین بره. "جینییییییی" یونی داد زد و به سمت جین دوید و تو بغلش پرید.
"اوه یونی...سانشاین من" جین گفت و یونی ۷ ساله را از زمین بلند کرد.
جونگ کوک لبخند زد وقتی دید یونی داره جین رو بغل میکنه."جین اوکی ای که من بچه ها رو واسه دوساعت پیش تو بزارم؟" جونگ کوک پرسید و کیف یونا رو در زمین قرار داد.
"البته، من هنوز بعضی از اسباب بازیهاشون رو تو اتاق کارم دارم"جین گفت و جونگ کوک سرش رو تکون داد. به سمت اتاق کار جین حرکت کرد درحالیکه هنوز یونا تو بغلش بود.
"تو راجبش نگرانی؟" جین پرسید و با قیافه ی ناراحت به یونا نگاه کرد. "خیلی"جونگ کوک با ناراحتی آه کشید و به دخترش که روی سینه اش خوابش برده بود نگاه کرد.
"من واقعا خدا رو شکر میکنم که اون با تو راه میاد، ولی آرزو میکنم که اون بتونه بیشتر حرف بزنه یا به همین راحتی ها نترسه" جونگ کوک گفت و روی کاناپه جین نشست.
"مثل این میمونه که اون کسی رو به جز من و یونی نمیخواد که اون رو بلند کنن یا بهش دست بزنن، من فقط آرزو دارم که اون بتونه به شخص دیگه ای هم اعتماد کنه" جونگ کوک گفت و سر دخترش رو که خواب بود نوازش کرد.
"من میدونم منظورت چیه ولی صادقانه، من خیلی خوشحالم که اون با بودن در کنار من راحت هست" جین گفت و اسباب بازی هایی برای یونی بُرد.
" اشکالی نداره اگه یونا رو روی کاناپه بزارم؟ من یه میتینگ دارم و باید همین حالا برم" جونگ کوک گفت و جین سرش رو به نشانه تایید تکون داد درحالیکه داشت با یونی، عروسک بازی میکرد.
جونگ کوک یک پتو از کیف دختر برداشت و یونا رو روی کاناپه ی نرم گذاشت و پتو رو روی اون کشید.
"ممنونم که اینکارو انجام میدی، منظورم اینه خیلی زیاد(ممنونم)" جونگ کوک گفت درحالیکه با عجله از در خارج شد و به سمت آسانسور حرکت کرد و دکمه طبقه پایین را فشار داد.
جونگ کوک از آسانسور خارج شد و به سمت میز پیشخوان حرکت کرد. "آآآآه، عصر بخیر جونگ کوک" جسی گفت
"باید میگفتی آقای جئون" جونگ کوک سرد گفت و یه پرونده از روی میز برداشت و به راه افتاد." من واقعاً به یه کارمند جدید پیشخوان نیاز دارم" اون با خودش زیر لب گفت و پرونده رو باز کرد.
"میتینگ کمپانی" جونگ کوک خوند و به سمت اتاق جلسه حرکت کرد. اون از در اتاق جلسه گذشت و بسیاری از اعضای تیمش رو که نشسته بودند و دورهم مشغول خوردن کافه بودند دید. هنگامیکه اون داخل اتاق شد، همه به اون مرد خوشتیپ با وحشت خیره شدن. جونگ کوک روی صندلیش نشست و پرونده و لپ تاپش رو از قفسه برداشت.
"آقای جئون ما پرونده های بروز شده کمپانی رو داریم که چه قدر قیمت هامون درحال افزایش بودن"
"آقای جئون بعضی از کارکنانمون اِهمال کار هستن"
"آقای جئون من نیاز دارم تا مرخصی استعلاجی بگیرم"
"فریاد زدن رو تموم کنید" جونگ کوک داد کشید و پیشونیش رو مالید. با اینکار، همه به خودشون لرزیدن و ساکت شدن."من الان این موضوع رو با کارکنان حل میکنم"جونگ کوک گفت و پیامی به جیمین فرستاد که میخواد اون رو همین حالا در اتاق کارش ملاقات کنه.
"تو میتونی مرخصی استعلاجی بگیری ولی فقط برای دوهفته" جونگ کوک گفت و به اون یه برگه کاغذ داد. "و برای هرکس دیگه ای که از پرونده های بروز شده بیزینس مطلع بوده، ما امروز یه میتینگ با تیم اصلی داریم پس لطفاً حضور داشته باشید" جونگ کوک گفت و همه وسایلش رو جمع کرد و از اتاق بیرون رفت. اون با عجله به سمت آسانسور حرکت کرد تا به اتاق کارش بره.
جونگ کوک به سمت اتاقش رفت و دید که جیمین هنوز نیومده. اون به سمت میزش حرکت کرد و لپ تاپ و پرونده هاش رو روی میز قرار داد. روی صندلیش نشست و دستش رو لای موهاش فرو برد.
"متاسفم که دیرکردم، یونی منو دید و من تازه تونستم از دستش فرار کنم" جیمین گفت و داخل اتاق شد و در رو بست.
"اون دختر منه" جونگ کوک خندید و جیمین مقابل جونگ کوک نشست.
" راجب چی میخواستی باهام حرف بزنی؟" جیمین میپرسه درحالیکه لپ تاپش رو برمیداره و شروع به تایپ کردن میکنه.
"خب، ما احتیاج به یه کارمند جدید داریم. من تصمیم دارم که جسی رو از کارمند پیشخوان بودن(مسئول پذیرش) بردارم و اون رو در شغلی که کاغذبازی زیاد داره قرار بدم" جونگ کوک گفت و جیمین رو نگاه کرد که مشغول تایپ کردن چیزهایی که اون گفت بود.
"اوکی، ولی تو میدونی اگه ما درخواستی ارائه بدیم که نشون بده درحال استخدام هستیم، مردم زیادی پیدا میشن که خواهان شغل خواهند بود" جیمین گفت و جونگ کوک سرش رو تکون داد.
"بله من میدونم ولی کمپانی من خیلی بزرگه. ما زمینه های زیاد و متفاوتی برای کارکردن داریم مثل مدلینگ، پلیس، امنیت، محصولات زیبایی و همه ی اینها باهم کمک کردند تا این کمپانی به موفقیت برسه" جونگ کوک گفت.
"شاید بتونیم چندتا از دانشجوهای کالج رو انتخاب کنیم و یه گروه آموزشی از دانشجویان کالج درست کنیم و بعد هرکدوم رو که دوست داشتیم استخدام کنیم؟" جیمین پیشنهاد داد.
"این ایده ی خوبیه. بعد دونفر از کسانیکه بیشتر دوسشون داریم باهاشون مصاحبه کنیم و ببینیم کدوم یک رو بیشتر از اون یکی دوست داریم"جونگ کوک گفت و جیمین سرش رو تکون داد درحالیکه همه چی رو داشت تایپ میکرد.
"این ایده عالیه. من یه ایمیل به مدیر کالج اسپرینگدیل درباره این فرصت شغلی فرستادم. بنابراین اون باید این ایمیل رو به دانشجویانش بفرسته و ما میتونیم به اونجا بریم" جیمین گفت.

یلداتون مبارک باشه بچه ها🍉🎉

Call me yours [متوقف شده]On viuen les histories. Descobreix ara