پارت دهم

93 22 13
                                    


هری به لویی نیازی نداشت.
وقتی لویی بخاطر یه دلیل مسخره دعوتشو رد میکنه و نمیاد پیشش، پس چرا اون باید بخاطرش تمام شب رو بیدار بمونه؟؟؟

رفت پایین تا صبحانه بخوره.
از دیشب، قبل از بازی هیچی نخورده بود.
ریخت و پاش توی آشپزخونه تمیز شده بود. و لیوان شِیک پروتئینش، تمیز و شسته شده توی کابینت بود. جوری که انگار دیشب هیچ اتفاقی نیفتاده...

یه موز و سیب برداشت و رفت توی حیاط پشتی.
آفتاب قشنگی می تابید، و نشانه های پاییز به خوبی مشخص بود. برگ های قرمز و زرد تمام کف حیاط رو پر کرده بود.
و آب استخر که دو سه ماهی بود آبش عوض نشده بود‌‌‌‌...
ماه نوامبر روبه اتمام بود.

**********************************

دفعه ی بعد که لویی رو دید، به کمد کتاباش، توی راهروی مدرسه تکیه داده بود. یه تیشرت مشکی آستین بلند پوشیده بود. هوا دیگه سرد بود...
موهاش لخت روی پیشونیش ریخته شده بود‌ معلوم بود تازه شسته شدن.

هری از اینکه لویی اینقدر جذاب و خوش فُرمه متنفر بود، مخصوصا وقتی دیگه قرار نبود باهاش حرف بزنه یا محلش بزاره... این 'چیز' بینشون تموم شده بود...

لویی نگاش کرد. جوری به نظر میومد که میخواد به سمتش بیاد. اما زین اومد و با هری رفتن سر کلاس.

چند روز گذشت و هری به نادیده گرفتن لویی ادامه میداد. اما از درون درد داشت. مثل معتادی که در حال ترک مواد باشه.
توی زمین فوتبال هم این قول رو به خودش داده بود که تا جایی که لازم نیست با لویی حرف نزده و ازش دور وایسه‌.
موقع تمرینا، لویی سعی میکرد جلو بیاد و باهاش حرف بزنه، اما هری روی تصمیم خودش مونده بود ....

در کنارلویی، اون با خانواده ش هم سرد برخورد میکرد. باهاشون حرف نمیزد، و وقتی خونه بودن، از اتاقش بیرون نمیرفت.

چند روزی بود که خیلی تعجب آور، اکثر وقت رو تو خونه بودن! حتی یه روز دیدشون که توی پذیرایی دارن باهم بسکوئیت میخورن و فیلم تماشا میکنن!!
اما هری یا توی اتاقش بود، یا میرفت پیش زین.

روز چهارشنبه ، در حال رفتن به تمرین فوتبال بود که خارج از ساختمان اصلی مدرسه، جزمین جلوش سبز شد.
سریع برگشت و راهشو عوض کرد. تقریبا می دوید....

"هری..... هری لطفا صبر کن!"

"نه"

"کاماااان..."

هرچی هری تندتر می رفت، جزمین هم تندتر دنبالش میکرد.

"دنبالم نیا!!! فاااک...."

هری یهو ایستاد. برگشت و با چشمهای خشمگین و نگران به جزمین خیره شد.

"هری! من فقط میخواد باهات حرف بزنم.همین!"

"ولی من نمیخوام بشنوم! پس دیگه اینقدر اینور و اونور منتظرم واینسا و دنبالم نیا! من نمیخوام حتی نزدیکت باشم"

BloodSport L.SWhere stories live. Discover now