-بیدار شدی ... چشمای خوشگلتو باز کردی ... حالت خوبه همه‌ی زندگیم ؟

+تشنمه

جونگکوک باز هم زیرلب و با صدایی که واقعا به سختی شنیده میشد گفت

-بزار اول دکترت بیاد ... قبل از هر چیزی اون باید معاینت کنه عزیزدلم

قلبش داشت بخاطر خوشحالی از جاش کنده میشد و عمیقترین لبخندِ عمرش روی لب هاش شکل گرفته بود . تمام صورتِ زیبای جونگکوک رو غرق در بوسه کرد و وقتی پرستار وارد اتاق شد ، خودش با دیدن چشم های بازِ جونگکوک با عجله بیرون رفت تا دکتر رو پیدا کنه

با ورود دکتر به اتاق تهیونگ مجبور شد بره بیرون و با خوشحالیِ مضاعف به جین و نامجونی خیره شد که هر کدوم یک کیسه توی دستشون بود و مشخص بود برای نهار غذا خریدن و بعد از گذشتِ ۸ روز از آخرین باری که کسی بجز جونگکوکِ در کما صداش رو نشنیده بود حرف زد

-بیدار شد جین هیونگ ... چشماشو باز کرد

کیسه از دست جین افتاد و بزرگترین فردِ جمع با قدم های بلند به طرف پنجره اتاقِ جونگکوک رفت و با ناباوری به چشم های بازش و حرکتِ آرومِ لبهاش خیره شد

تهیونگ ، جین و نامجون تمامِ ده روزِ گذشته توی بیمارستان بودن و حتی رنگ آفتاب رو توی این مدت ندیدن . فقط وقتی بقیه براشون لباس بردن ، هر سه توی همون اتاقی که برای تهیونگ بود دوش گرفتن . البته تنها دلیلی که نمیزاشت جین و نامجون از بیمارستان خارج بشن نگرانی برای تهیونگ بود . حالِ پسر موفرفری که تو این ده روزِ گذشته دو روزش رو قیامت به پا کرد و برای ۸ روز حتی یک کلمه حرف نزد به حدی بد و نگران کننده بود که پسرعمه و صمیمی ترین دوستش میترسیدن تنهاش بزارن

نامجون گوشیش رو از توی جیبش دراورد تا این خبرِ فوق العاده رو به جینیونگی که شمارش رو داشت بده و جین هم درحالی که نمیتونست جلوی بارش اشکِ شوقش رو بگیره به طرف تهیونگ رفت و دو پسر محکم همدیگه رو به آغوش کشیدن

×گلمون بهوش اومد تهیونگی ... درد و غما تموم شد ... دوباره میتونیم به زندگی برگردیم

جین همچنان که گریه میکرد گفت و تهیونگ رو هم به گریه انداخت . مگه اون دیگه از زندگی چی میخواست ؟ بجز دیدنِ دوباره‌ی چشم های مشکی و زیبای فندقش دیگه چه خواسته‌ای تو این دنیا داشت ؟

○●●●●●●●●○

دو ساعت گذشته و حالا همه ، حتی پدربزرگ و مادربزرگ پشت در اتاقِ جدید جونگکوک ایستاده بودن تا دکتر بهشون اجازه بده برن دیدن ته تغاریِ عزیزشون که چشم هاش رو باز کرده و به عذاب هاشون پایان داده . ولی متاسفانه اتاقِ جدید هیچ پنجره‌ای نداشت و بقیه نمیتونستن جونگکوک رو حداقل از پشت شیشه ببینن تا خیالشون کمی راحت بشه و حالا انتظار داشت همه رو دیوونه میکرد

In "Kim" Mansion ⏳️Where stories live. Discover now