Madholic.

132 40 109
                                    

_ اوپا دکمه رو نزدی!!!

_ چی؟

_ اون دکمه لعنتی رو نزدییییی

همزمان با صدای بلند منفجر شدن چیزی تنها کاری که کرد نشستن رو زمین و مخفی کردن سرش بین دستاش بود و ثانیه ای بعد خیس شدن بدنش با مخلوط گوجه له شده و‌ سیری که حالا بوی گندش کل آشپزخونه رو گرفته بود، عالی نیست؟ دوباره یه اشتباه دیگه و دوباره کاری که قرار بود شروع نکرده اخراج بشه

_ چه غلطی میکنید؟

صدای چندش ترین رئیسی که تا به حال تو سوابق کوتاه کاریش داشت داخل گوشاش پیچید و با خودش فکر کرد این بوی افتضاح کاملا مناسب ترین عطریه که برازنده آدمی مثل اونه
آب گلوش رو قورت داد و خیلی آروم از رو زمین بلند شد و به سمت مردی که تو فاصله خیلی زیادی ازش ایستاده بود چرخید! با تشکر از بوی گند سیر، حتی اون مرتیکه هم که از هر فرصتی برای نزدیک شدن بهش استفاده میکرد حالا ازش دور شده بود، ایده خوبی بود به هرحال لوهان برای آرامش اعصابش هم که شده حاضر بود هر روز بوی سیر بده!

_ قربان م-

_ تقصیر لوهان نبود

صدای همکارش باعث شد تا سرشو بچرخونه و با چشمای درشت بهش خیره بشه، دختر ریزه میزه تنها دوستی بود که تونسته بود تو این رستوران کوفتی پیدا کنه، از وضعیت خودش راضی نبود اما دختری که قاچاقی از ویتنام به کره پناهنده شده بود و برای چرخوندن چرخ زندگیش کار سیاه میکرد بیشتر عذابش میداد و لوهان هیچ کمکی نمیتونست بهش بکنه
خودش از خونه فرار کرده بود، قید دنیای رنگی رو زده بود تا بتونه تنهایی به جایی برسه و بخاطر همین موضوع نمیتونست دست به دامن پدرش بشه تا برای همکارش کاری انجام بده، کاری که برای خانواده قدرتمندش از نفس کشیدن هم راحت تر بود
لوهان سختی های این دنیا رو هر روز بیشتر از قبل به چشم هاش میدید اما هنوز نزدیک مرحله ای که بتونه رو پای خودش وایسته نبود!
جوری درگیر افکارش شده بود که حتی نفهمید کی اون مرتیکه یقیه لباس همکارش رو سفت چسبیده و حالا روبروش قرار گرفته

_ این فسقلی راست میگه؟

لوهان اخم ریزی کرد و بدون نگاه کردن به مرد سرش رو جهت مخالفت تکون داد، علاقه ای نداشت باهاش هم کلام بشه وگرنه اون مرد جوگیر خیال باطل میکرد اما الان وقت دفاع از همکار شجاعش بود

_ اشتباه از من بود، دکمه قفل مخلوط کن رو نزدم

_ لوهان!!!

رئیسش پوزخندی زد و یقه دختر رو ول کرد

POUR UPWhere stories live. Discover now