♧Part:2♧

71 21 22
                                    

>>TAEHYUNG<<
لی:قربان..
با صدای  مضطرب دکتر لی به خودش اومد و چشم از امگا برداشت 
اینبار به چهره رنگ پریده دکتر نگاه کرد
ته:چیشده
لی:خبرنگارا جلوی بیمارستان  جمع شدن
ی تای ابروشو بالا داد
ته:پیش بینی شده بود که میان پس نگران نباش
ودوباره قصد داشت صورتشو برگردونه و به امگا نگاه کنه که با حرف بعدی دکتر لی متوقف شد
لی:قربان اونا از حظور جانگ هوسوک در اینجا خبردار شدن.
پس نقشت این بودکیم جیهون ...
نیشخندی زد و سمت خروجی پا تند کرد
حالا که پیرمرد قصد داشت  اعتبار بیمارستان روانپزشکی  رو زیر سوال ببره باید باهاش نهایت همکاری رو میکرد ...
..............
خبرنگار ها با دیدنش خواستن سمتش هجوم بیارن اما نگهبانها جلوشون رو گرفتن
"آقای کیم درسته که شما الان رئیس جدید تیمارستان خانه امن هستید؟"
"این  حقیقت داره که همسر سابق پادشاه اینجا بستری شده؟"
"برگشتتون به سئول با این موضوع ارتباطی داشته؟"
نگاه جدی به خبرنگارا کرد
مطمئن بود پدربزرگش  در حال تماشا کردن اونه
پس لبخندی زد و گفت
ته:بله از الان به بعد من  رئیس جدید خانه امن  هستم..
" همسر سابق پادشاه الان در خانه امن حظور دارن؟"
ته:درسته ..
" دلیل بستری شدنشون چیه؟"
ته:فکر نکنم  به شما ربطی داشته باشه..
جوابی که داد باعث شد چند ثانیه سکوت حکم فرما بشه
اما این سکوت  با سوال بعدی خبرنگار دیگه ایی شکسته شد
"چرا شما برگشتید ..ایا به جانگ هوسوک ربط داره؟"
ته:من اینجام تا از جانگ هوسوک در مقابل افراد وزیر سابق "کیم جیهون" که قصد کشتن امگا رو دارن محافظت کنم
صداهای ناباور و متعجبی که از خبرنگار ها شنید باعث شد پوزخندی بزنه و ادامه داد
ته:اگه دنبال  جوابهاتون هستید بهتره پیش پادشاه و وزیر سابق برید
دیگه کسی سوالی نپرسید
پس از فرصت استفاده کردوظربه اخر رو زد 
ته: اگه دفعه بعد بدون اجازه من اینجا جمع شدید و برای کادر درمان و بیمارا مزاحمت ایجاد کردید ،یا توی کار من و اطلاعات شخصی بیمارای من سرک کشیدید مطمئن میشم سزای کارتونو پس بدید  ..
پس امیدوارم هیچوقت دیگه اینجا نبینمتون..
و دراخر تعظیمی کردو وارد بیمارستان شد
....
سرشو روی میز گذاشت و چشماشو بست
پرونده جانگ رو زیرو رو کرده بود و هزاران  سوال توی ذهنش نقش بسته بود
تنها کسی که میتونست بهشون جواب بده خود جانگ بود
صدای زنگ گوشیش باعث شد چشم هاشو باز کنه
نیشخندی زد
حدس اینکه ‌کی پشت خطه زیاد سخت نبود
دکمه سبز رنگو لمس کرد و روی اسپیکر گذاشتش و دوباره چشماشو بست 
پدربزرگ: کیم تهیونگ عواقب کاری که کردی رو باید  قبول کنی
خشمی ک الفا سعی میکرد کنترلش کنه رضایت بخش بود؛ خنده ارومی کرد و گفت
ته:جیهونا فکر میکردم منو خوب بشناسی..
مثل اینکه اشتباه میکردم
پدربزرگ:خودتو توی بد دردسری انداختی
نیشخندی زد و با لحن ترسیده ایی گفت
ته:آیگووو اینقدر ترسیدم که هر لحظه ممکنه خودت و تک تک ادمات و اون شاه سایلنتو از بین ببرم
الفای پیر فریادی بلندی کشید
پدربزرگ:مراقب حرف زدنت باش تهیونگ
چشماشو باز کردو نگاهی به ساعت انداخت
وقتش رسیده بود
سرشو از روی میز بلند کرد
همونطور که گوشی رو برمیداشت بلند شدو سمت خروجی اتاق  پا تند کرد و گفت
ته:ن تو باید مراقب باشی؛
بد بازی رو با من شروع کردی پیری
پس تمام تلاشت رو کن  قبل از اینکه دودمانتو به باد بدم ،منو نابود کنی ..
و گوشی رو قطع کرد
..............
به چشمهای نگران دکتر لی خیره شد
ته:اتفاقی نمیفته پس همه از اینجا خارج بشید
لی:خواهش میکنم خیلی احتیاط کنید اون اصلا نمیتونه با الفا ها ارتباط برقرار کنه
سری  به نشان تایید تکون داد
لی:قربان حداقل لباس مخصوص رو بپوشید اینجوری ممکنه بهتون اسیب بزنه
ته:نیازی نیست
لی چند ثانیه نگاهش کرد و اهی کشید
کد رو وارد کردو در باز شد
اگه میگفت هیجانزده نیست دروغ محض بود
سینی غذا رو از نگهبان گرفت و اخرین اخطار رو داد
ته:حتی اگه به من حمله کرد به هیچ عنوان وارد اتاق نمیشید
و با پایان حرفش وارد اتاق شدو درو بست
رایحه  غلیظ قهوه اونقدر سنگین بود که  نفس کشیدن رو سخت میکرد
حالا میفهمید چرا با ماسک و دستگاه اکسیژن وارد اتاق میشن
اگه از رده الفاهای خون خالص نبود همون لحظه که وارد اتاق شده بود  با کشیدن یک دم از هوای اتاق حتما میمرد
نیشخندی زدو سینی رو روی میز گذاشت
امگا پشت به در نشسته  بود و دیدی به در نداشت
سمت تخت قدم برداشت و همونطور که نزدیکش میشد شروع به حرف زدن کرد
ته:این دور از ادبه وقتی  ی نفر به دیدنت میاد بهش پشت کنی
حالا رو به روی امگا ایستاده بود
از نزدیک  اسیپ پذیر تر بنظر میرسید
دستاشو  توی جیب شلوارش کردو سمت امگا خم شد
حالا صورتش مقابل صورت پنهان شده امگا زیر موهای  بلندش بود
ته:جانگ هوسوک بیداری..الوو
دست چپشو از جیبش بیرون اورد و سمت موهای هوسوک برد تا از صورتش کنارشون بزنه
جی:به من دست نزن..
صدای ضعیف و خش دار اما محکمو دستوری امگا باعث شد دستش توی هوا خشک بشه
لحن تند هوسوک واضح نشون میداد هر لحظه ممکنه گرگش به طرز وحشیانه ایی خودشو بهش نشون بده
دستشو عقب کشیدو همزمان دو دستشو به نشان تسلیم شدن بالا بردو گفت
ته:اوکی؛
چند ثانیه سکوت  بینشون برقرار شد
کنار امگا نشست و گفت
ته:چرا اینجا بستری شدی؟
امگا جوابی بهش نداد
قابل  پیش‌بینی بود ک جوابی بهش نمیده اما  این دلیل باعث نمیشد که سوالاشو مطرح نکنه
پس سوال دیگه ایی پرسید
ته:چرا پدرم از تو محافظت میکرد ؟
و دوباره سکوت
اونقدر سوال میپرسید تا بلاخره جواب تک تکشونو پیدا کنه
ته:چرا از پادشاه جدا شدی؟
جی:برو بیرون..
سر بسته دلیل جدایی امگا رو میدونست
البته این چیزی بود که توی رسانه ها  گفته شده بود
و با این ری اکشن امگا معلوم بود چیزی جز اراجیف برای ساکت کردن و بستن دهن  مردم  نبوده
وقتی شرایط اینجوری بود صداقت تنها راهی بود که میتونست کمکش کنه
ته:میدونی جانگ ،به من دستور دادن که تورو بکشم  و درازای انجام این کار اینجارو به من دادن
جی:زمان مرگ جانگ رو من تعیین میکنم نه هیچکس دیگه ایی ..
خب..حالا که با گرگ جانگ سروکار داشت شاید بهتر میتونستن  باهم کنار بیان
وجود امگا از شعله های نفرت و انتقام میسوخت
نیشخندی زد
ته: پس بنظرم باهم کنار بیایم ...
.....................

>>HOSEOK<<
الفای کنارش از روی تخت پایین پریدو دوباره مقابلش ایستاد
و اینبار دستای الفا بود که موهاش رو جمع میکرد 
بی شک اگه دستاش باز بود اونو تیکه پاره میکرد تا دیگه جرعت دست زدن بهشو نداسته باشه
اما با حرف الفا گوشاش تیز شد
همونجور که موهاشو میبست گفت
ته:صادقانه با من همراه شو تا اون افرادی که باعث شدن زندگیتو اینجا بفاک بدی دستشون رو بشه و به روشی که تو دوستداری انتقام بگیریم
کنترلش دست گرگش بوداما  نسبت به همه اتفاقات آگاه بود
حتی متوجه این شده بود که گاردشو نسبت به الفای مقابلش پایین اورده
اون چرا میخواست کمکش کنه ..
حالا هردو به چشمهای همدیگه خیره شدن
جی:چرا باید حرفای الفایی که قصد کشتن منو داره باور کنم
ته: اینکه الان زنده ایی برای باور کردن من کافیه
چشمای سرکش الفا کاملا بهش ثابت میکرد اونهم دنبال انتقامه
پس..
جی:هرچیزی که میخوای بدونی رو بهت میگم اما در ازای این کار میخوام که منو برای یکبار هم که شده از اینجا بیرون ببری
ته:اوکی اینکارو انجام میدم
اما زمانیکه به تمام سوال های من جواب بدی ..
سری به نشان موافقت تکون داد
ته:اما  باید کاری واسه من انجام بدی
نگاه  کلی به الفا انداخت  تا ادامه بده
ته:باید تا اونموقع  جانگ رو به حال خودش بزاری ..
اگه بدون خواسته من کنترلش کنی؛ درغیر اینصورت طرف مقابل تو من نیستم بلکه الفای منه
از لحظه ورود الفا به اتاق بدون دستگاه اکسیژن به رده ی سلطنتی و خالص بودنش پی برده بود
شاید به همین دلیله که باهاش راه اومده بود
چرا ی الفای سلطنتی میخواد از خانواده سلطنی انتقام بگیره؟
جی:قبوله
نفس عمیقی کشید حالا چشمای طلایی رنگش به قهوه ایی های ساده و زیبایی  تغییر کرد.
لحظه هایی که  امگا کنترلش نمیکرد حس عجیبی داشت
ته:دستاتو باز میکنم بهتره غذاتو کامل بخوری چون مسیر طولانی قراره باهم طی کنیم نمیخوام جا بزنی
چیزی نگفت فقط نگاهش کرد
اون نمیتونست به خوبی گرگش حاظر جواب باشه
دستاشو  اروم ماساژ داد تا از حالت خشکی در بیاد
نگاهیی به سینی غذا انداخت
با دیدن توتفرنگیای توی ظرف احساس عجیبی بهش دست داد
اخرین بار کی توت فرنگی خورده بود؟
هفت سال قبل؟
شاید بیشتر بود
ته:امروز استراحت کن؛فردا برمیگردم
و از اتاق خارج شد
یکی از توت‌فرنگی‌ها رو برداشت و توی دهنش گذاشت
مزه توت فرنگی اونو به هفت سال قبل برد
زمانیکه هیچکدوم از اینها اتفاق نیفتاده بود
زمانیکه همسر پادشاه نبود
اون زمان‌هایی که خنده از لبش کنار نمیرفت
قطره اشکی از چشمش پایین افتاد و قطرهای بعدی از هم سبقت گرفتن
.......
>>TAEHYUNG<<
از پشت شیشه به چهره غمگینو اشک الود امگا نگاه کرد
فکر نمیکرد دیدن میوه مورد علاقش اینقدر اشفتش کنه
برعکس گرگش بی ازار ترین موجود دنیا بنظر میرسید..
چنگی به موهاش زد و سمت خروجی پا تند کرد
اون حتما امگادرو از اینجا بیرون میبرد
شاید زمانبر بود اما انجامش میداد
اون جانگ هوسوک رو به هرقیمتی بود به خواستش میرسوند
حتی اگه اون خواسته، کشتن  مین یونگی پادشاه جوان سئول بود...
..................
🐈‍⬛⚰️🐈‍⬛⚰️🐈‍⬛⚰️🐈‍⬛⚰️🐈‍⬛⚰️🐈‍⬛⚰️🐈‍⬛⚰️🐈‍⬛⚰️

Devastating Silence..♧Where stories live. Discover now