پارت سی و چهارم

Start from the beginning
                                    


_هی مردی؟
+چیه جیمین؟
جیمین: بیدار شو دیگه نمیایی بریم بیرون؟
+بیرون نمیزارن که
جیمین: میزارن تعطیله
+اوکی
جیمین: زودباش
جوابی نشنید و دوباره بلندتر گفت: تهیونگ
تهیونگ با کلافگی بیدار شد و گفت: آخه روز تعطیل، شبشم که تا مرگ رفتیم الانم این داروها اینجان بعد اومدی اتاق من منو ببری بیرون؟!
جیمین: اینا رو بزار زیر تختت
تهیونگ: مرسی از پیشنهادت ینی مسئول اینجا انقدر احمقه خودش نمیدونه تخت کشو داره
جیمین کمی فکر کرد و گفت: خب میتونی بزاری کشوی زیر میزت، میز که مال اینا نیست خودت آوردی
تهیونگ کمی فکر کرد و گفت: فکر بدی نیست ولی همش زیر میز جا نمیشه
جیمین:اصلا ببینم این داروها مگه مال جونگکوک نیست چرا به خودش نمیدی؟
تهیونگ کمی هول شد و گفت: خب ع...
جیمین: ینی چی خب ع میگم چرا نمیدیش به خودش؟
تهیونگ همچنان دستپاچه گفت: میدم حالا دیگه
جیمین: خب پس نچین برو بده بهش دیگه
تهیونگ: نه فعلا
جیمین: چرا؟!!
تهیونگ که دلش نمیخواست بابت کارش توضیحی بده کلافه  گفت:خب حالا بعدا میرم میدم چه عجله ایه
جیمین:هان؟!
تهیونگ کمی عصبی: چی هان؟
جیمین: چرا بعدا بری بدی؟
تهیونگ: گیر دادیا
جیمین: ینی نمیخوای بدی
تهیونگ: چرا داروهای اونه بهش میدم
جیمین: خب چرا الان نمیدی
تهیونگ: ول میکنی؟
جیمین: نمیخوای به من بگی چرا؟
تهیونگ با خجالت: اینطور نیست...
جیمین: چرا همینطوره تو هر وقت اینطوری مِن و مِن میکنی ینی نمیخوای بگی
تهیونگ: ای بابا گیر دادیا
جیمین: اصلا بیخیال یه تعدادیشو بزار توی کشوی دوم هر دوتاشم قفل داره دیگه مشکلی نیست...
تهیونگ:چی رو؟
جیمین:ای بابا دارو رو میگم دیگه میگی جا نمیشه تو یه دونه کشو
تهیونگ: آهان اوکی
جیمین: من میرم حاضر بشم ولی یادت باشه نگفتی...
تهیونگ: ول کن دیگه جیمین...

نمیتونست بگه،نه اینکه نخواد نمیتونست،بعضی وقتها توضیح دادن بعضی چیز ها برای آدم سخت میشه،به حدی که حتی نمیتونی به دوست صمیمیت بگی،حالا تهیونگ تو همچین وضعیتی قرار داشت، گرچه از اینکه تا بحال چیزی رو از جیمین مخفی نکرده بود و حالا مجبور بود مخفیش ک...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نمیتونست بگه،نه اینکه نخواد نمیتونست،بعضی وقتها توضیح دادن بعضی چیز ها برای آدم سخت میشه،به حدی که حتی نمیتونی به دوست صمیمیت بگی،حالا تهیونگ تو همچین وضعیتی قرار داشت، گرچه از اینکه تا بحال چیزی رو از جیمین مخفی نکرده بود و حالا مجبور بود مخفیش کنه حس بدی گرفت اما باز هم انگار توی صورتش خوشحالی موجه میزد، جیمین که از فهمیدن راز تهیونگ بی نصیب مونده بود به سمت در برای بیرون رفتن چرخید اما در همین لحظه صدای تق تق در اومد، هر دو با استرس بهم نگاه کردند و تهیونگ زیر لب گفت: مراقب نباشه...
جیمین با صدای پر از استرسش گفت: بله؟
_در و باز کنید بچها

جیمین در رو باز کرد و گفت: جین ما رو کشتی کهجین: چرا؟ تهیونگ: فکر کردیم مراقبه داروها هم این وسط جین: خب زودباش بچینیدجیمین: من میرم حاضر بشم شماها اینا رو بچینید جین: باشه به نامجونم بگو ایرپادشو برداره جیمین: باشه جین: تهیونگ این کشوت قفلش که خر...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جیمین در رو باز کرد و گفت: جین ما رو کشتی که
جین: چرا؟
تهیونگ: فکر کردیم مراقبه داروها هم این وسط
جین: خب زودباش بچینید
جیمین: من میرم حاضر بشم شماها اینا رو بچینید
جین: باشه به نامجونم بگو ایرپادشو برداره
جیمین: باشه
جین: تهیونگ این کشوت قفلش که خراب نیست؟
تهیونگ: نه
جین: کجا میری؟
تهیونگ: مسواک بزنم
جین: باشه من اینا رو چیدم میرم اومدی دیدی نیستم سکته نکن
تهیونگ: اوکی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بین تمام وسایل هاش برای سفر نیمروزی انگار که چیزی رو گم کرده باشه مدام در حال گشتن بود که با صدای در اتاقش چشمش رو از روی وسایل ها برداشت، با غر زدن پیش خودش گفت: ای بابا این دیگه کیه؟ در رو باز کرد و با دیدن شخص رو به روش حرص توی صورتش جریان پیدا...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بین تمام وسایل هاش برای سفر نیمروزی انگار که چیزی رو گم کرده باشه مدام در حال گشتن بود که با صدای در اتاقش چشمش رو از روی وسایل ها برداشت، با غر زدن پیش خودش گفت: ای بابا این دیگه کیه؟
در رو باز کرد و با دیدن شخص رو به روش حرص توی صورتش جریان پیدا کرد، کمی سر سنگین گفت: چیه کاری داری؟
_آ، آره من یکی راستش دارم واسه همه بچها لیست خوراکی هاشونو مینویسم اومدم بپرسم که...
وسط حرفش گفت: من چیزی نمیخورم
_هی جیمین؟!

جیمین که قصد داشت در رو ببنده بی میل ایستاد و گفت: چیه؟ _من کار بدی کردمجیمین: نه جیهوپ چه کار بدی؟ جیهوپ جوری که با احتیاط حرف بزنه گفت: آخه انگار ازم عصبانی هستیجیمین با حرص و لبخند مصنوعی گفت: چرا فکر کردی میتونی اعصاب منو بهم بریزی؟ جیهوپ با ت...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جیمین که قصد داشت در رو ببنده بی میل ایستاد و گفت: چیه؟
_من کار بدی کردم
جیمین: نه جیهوپ چه کار بدی؟
جیهوپ جوری که با احتیاط حرف بزنه گفت: آخه انگار ازم عصبانی هستی
جیمین با حرص و لبخند مصنوعی گفت: چرا فکر کردی میتونی اعصاب منو بهم بریزی؟
جیهوپ با تعجب خواست جواب بده که صدایی گفت: هی جیهوپ چرا اونجایی؟
جیهوپ به صاحب صدا نگاه کرد و آروم در حالی هنوز توی شوک بود گفت: یون... گی
بعد به جیمین نگاه کرد اما جیمین با حرص در رو توی صورت جیهوپ بست....

انگار آرامش داشت پرواز میکرد...

فیک: جونگکوکWhere stories live. Discover now