- راستش بیماری روانی‌ هم داره.

- جدا؟ شما از ماهیت بیماریش خبر دارید؟

- بیماری خشم داره. نمی‌تونه خودش رو کنترل کنه. تحت نظر روانپزشک دارو مصرف می‌کنه.

- از ابتدا این قضیه رو می‌دونستید؟

- نه. بعد از ازدواج متوجه شدم.

- خوبه. با این دلایل کارمون جلو میفته.

سرم رو تکون دادم:

- چقدر طول می‌کشه؟

- معمولا موضوع طلاق از طرف زوجه سه‌تا مرحله داره. اول باید یه دادخواست به دادگاه خانواده بدیم. اگه شانس باهامون یار باشه کار به تجدید نظر نمی‌رسه.

- می‌خوام‌ ببینم دادخواست کی براش می‌ره؟

- خب همسرتون با همون درخواست اولیه که به دادگاه می‌دید خبردار می‌شه. اما صرفا همیشه به این معنی نیست که همون اول به دادگاه فراخونده می‌شه..

میون حرفش پریدم:

- فقط می‌خوام هرچه زودتر تموم شه.

جیسونگ با همدردی دستشو روی شونه‌ام گذاشت.

ـ مطمئنید جناب لی؟ دلایل شما اگه ثابت بشه مطمئنا به راحتی می‌تونید وارد مقوله‌ی جریمه بشید.

- احتیاجی ندارم به اون جریمه. من مدت زیادی کره نمی‌دونم. می‌خوام‌ قبل از رفتنم طلاق گرفته باشم.

سرش رو تکون داد. واقعیت این بود که من اصلا نمی‌دونستم چه جریمه‌ای در نظر گرفته می‌شد. بعد از توضیحات جزئی دیگه و گذاشتن قرار و مدار برای دادگاه با خداحافظی کوتاهی هردو از دفتر وکیل بیرون زدیم. سوار همون ماشین مشکی رنگ بابا شدیم و جیسونگ حرکت کرد.

- کای مدام زنگ می‌زنه. اصرار داره راضیت کنم فعلا بیخیال بشی.

آرنجم رو به پنجره تکیه دادم.

- نمی‌خوام هیچ‌کدومشون رو ببینم. فقط می‌خوام همه چیز تموم شه و برم آلمان.

- کی با دایی هانول صحبت می‌کنی؟

- یکم حالم بهتر بشه بهش زنگ می‌زنم.

سرش رو تکون داد. هنوز زمان زیادی نگذشته بود که صداش باز هم بلند شد:

- اون هیوندا سفیده رو می‌بینی پشت سرمون؟

چرخیدم و از آینه‌ی عقب نگاهی انداختم.

- خب؟

- از وقتی از خونه اومدیم بیرون پشت سرمونه.

دوباره به ماشین و سرنشینش نگاه کردم. صاف نشستم.

ـ اشتباه می‌کنی حتما.

دنده رو جا به جا کرد و لب زد:

- الان معلوم می‌شه.

- 𝗦𝗮𝘆 𝗦𝗼𝗺𝗲𝘁𝗵𝗶𝗻𝗴 𝗔𝗻𝗴𝗲𝗹Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt