2

637 106 4
                                    

پکی به سیگاری که بهم تعارف کرده بود زدم.

ِـ بچه‌ها رو فرستادم پِی‌ِش.

اخم گنگی کردم.

ِِـ پی کی؟

ـ پی چی!

چشم ریز کردم. پاسخش اعصابم رو بهم ریخت:

ـ بوهو.

پک محکم‌تری زدم و غریدم:

ـ قبلا گفتم پی‌ش نباش. مطمئن باش می‌فهمم کی آدرس رو داده بهت اما اون متعلق به منه.

ـ فراموش نکن منم مثل تو یه هوانگم.

نیشخندی زدم:

ـ ولی بین من و تو اونی که لیاقتِ داشتن بوهو رو داشت تو نبودی.

پوزخندی زد و چشم‌هاش پر شدن از تمسخر.

ـ بدجور دور برت داشته انگار. گولت زدن برادر زاده‌ی احمق من. اون قبری که یک عمر بالا سرش گریه می‌کردی مرده توش نبود.

دست خودم نبود مختل شدن حواس پنج گانم. دندون روی هم فشردم.

ـ یعنی چی؟

ـ بوهو اونجا نبود.

باور نمی‌کردم، امکان نداشت. خشمگین غریدم:

ـ مرد باش و بگو برش داشتی!

خندید..
پر حرص خندید..

ـ خر نباش هیونجین! من اگه بوهو رو پیدا کرده بودم اون‌قدری ارزشش بالا بود که داشتنش رو بلند اعلام کنم و مسابقه رو برنده بشم و مطمئن باش توی این مورد اصلا از تو نمی‌ترسیدم.

وا رفتم. راست می‌گفت. عموی حریص من اگه بوهو رو پیدا کرده بود حتما همه‌جا اعلام می‌کرد.

ـ چطور ممکنه؟ شاید کار آدماته.

ـ اونا جرات همچین کاری رو ندارن.

سیگار رو توی زیر سیگاری روی میز پرت کردم و از جا بلند شدم. به سمت پنجره رفتم و دست فرو بردم توی جیب‌هام. فهمیدنِ رکب خوردن از آجوشی زیادی برام سنگین بود.

ـ صدبار گفتم به آجوشی اعتماد نکن چون معتمد اون عوضیا بود اما حاضر نشدی بری سراغش تا بهت ثابت شه.

لب باز نکردم تا بگم دنبال فرصت بودم. در سکوت از پنجره خیابون رو تماشا کردم.

ـ هیونجین!

تشرش اخم‌هام رو عمیق‌تر کرد، لب زدم:

ـ آجوشی کجاست؟

ـ اگه می‌دونستم تا الان دمار از روزگارش درآورده بودم.

دندون روی هم فشردم. صداش دوباره بلند شد:

ـ تنها سر نخمون هم همون پسر لی بود که معلوم نشد توی اون آتش سوزی چه بلایی سرش اومد.

- 𝗦𝗮𝘆 𝗦𝗼𝗺𝗲𝘁𝗵𝗶𝗻𝗴 𝗔𝗻𝗴𝗲𝗹Where stories live. Discover now