ـ فکر کردیم فرار کردی. هیونجین چنان عصبانی بود که هرلحظه انتظار داشتیم منفجر بشه.
ـ باید فرار میکردم.
اخم پررنگی کرد:
ـ اونوقت به جای تخت بیمارستان باید تو تابوت میخوابیدی!
ـ همین الانم از اینجا نجات پیدا کنم رئیست یه راست میفرستتم تخت قبرستون.
ضربهای نه چندان محکم به بازوم زد که با خشم غریدم:
ـ گاوی؟ گاوی دیگه! بیشعور بازوم کبوده.
ـ حقته! مگه نگفتم واسه همه نمیتونی هاپو بازی در بیاری؟ دیرتر رسیده بودیم زیر خاک دفنت کرده بود!
کمی جا به جا شدم و تکیه دادم به تاج تخت:
ـ از کجا فهمیدین؟
ـ ساعت.
چشم ریز کردم:
ـ ساعت؟
سری تکون داد:
ـ باید صبر میکردی. هیونجین و داییم تونسته بودن هیونکی رو پیدا کنن.
کمی به چشمهای گرد من نگاه کرد و ادامه داد:
ـ هیونکی عموی واقعیه سو مینه. در واقع حضانت سو مین با هیونکی بوده اما اون اصلا از مرگ برادرش خبر نداشت. هیونسو هم از فرصت استفاده کرده بود تا سو مین رو به زور زن پسرش کنه و بتونه ثروتی که قرار بود بهش برسه رو توی چنگ خودش نگه داره.
نفس عمیقی کشید:
ـ هیونسو حرومزادهست. از زن اول کدخدای سرچانگه ولی نه از کدخدا. اینم یه راز مگو بوده که حالا با رو شدن وصیتنامه همهچیز معلوم شده. فقط منتظرن هیونسو دستگیر بشه.
ـ نشده؟
سرش رو به طرفین تکون داد:
ـ نه! ولی اگه تو و اون فنچ وسط معرکه نپریده بودین الان همهچیز طبق برنامه بود. ناپدید شدن تو باعث شد هیونسو بتونه زمان بخره. سانگووک وقتی صدای داد و فریاد رو از خونهی هیونسو میشنوه تو رو به کل فراموش میکنه. هیونسو فرصت طلبم که... هیچی دیگه، همه فکر میکردیم فرار کردی تا اینکه من ساعت خرد و خاکشیر شدهام رو از همون خونهای که قایمت کرده بود پیدا کردم. از خونه که بیرون رفتیم ساعت رو به هیونجین نشون دادم و همین شکـمون رو بیشتر کرد و وقتی برگشتیم تو رو له و لورده پیدا کردیم. فقط نمیدونم هیونسو با وجود اون همه کتکی که خورده بود چهطور تونست فرار کنه.
نفسم رو محکم بیرون دادم:
ـ اگه برگرده..
چشمهاش رنگ شیطنت گرفتن:
ـ فعلا تو باید نگران اون همسرت باشی که هاسکی شده. اگه بتونی اونو رو رد کنی هیونسو برات هیچی نیست.
YOU ARE READING
- 𝗦𝗮𝘆 𝗦𝗼𝗺𝗲𝘁𝗵𝗶𝗻𝗴 𝗔𝗻𝗴𝗲𝗹
Fanfiction「 منو با اسمهای مختلفی صدا میزنن؛ هیونجین، هوانگ، قاتل، شیطان، شکارچی! تو کدومو دوست داری؟ 」 •| 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 : Angst - Dark - Romance •| 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲 : Hyunlix •| 𝗨𝗽 : Completed •| 𝗢𝗿𝗶𝗴𝗶𝗻𝗮𝗹 𝗩𝗲𝗿 : Abadis