🏖A Lovely Trip🏖

177 25 19
                                    

اولین سفر دونفرمونو هیچوقت یادم نمیره. اولین سفری که بعد از مدت ها قرار گذاشتن با جین و اعترافم بهش، باهم رفتیم.
سفری که پر از مشکلات و دردسر بود.

از همون اولش که تو هواپیما خلبان گفت بخاطر نقص فنی مجبوریم جای دیگه ای فرود بیایم، هردومون فهمیدیم این سفر قرار نیست خوب پیش بره.
البته جایی که فرود اومدیم اونقدرام بد نبود. یه شهر خلوت و آروم.
جین بهم گفته بود با وجود ما توی این شهر، اینجا مثل قبل آروم و ساکت نمیمونه.
راستم میگفت.

اول از همه تصمیم گرفتیم بریم بستنی بخوریم. بستنیِ کاکائویی با تکه های شکلات.
اینو یادآوری کنم که جین بدجوری رو لباساش حساسه. مخصوصا اون لباسی که اون روز پوشیده بود، یکی از خط قرمزاش بود.
چون اونو من برای روز تولدش خریده بودم و هیچوقت نپوشیده بودش.
منم از سر شوخی، تاکید میکنم فقط شوخی!! بستنی رو نزدیک لباسش بردم تا یکم عصبی بشه. چون عاشق عصبانی شدن و حرص خوردنشم. وقتی عصبی میشه خیلی کیوت و خوردنی میشه.

اما بخاطر گرمای هوا بستنی آب شد و ریخت رو لباسش.
یعنی فکر کنم دیگه باید دورِ بستنی شکلاتی خوردن رو خط بکشم.
حالا باز اگه بستنیم رنگش سفید بود یه چیزی، این لکه ی قهوه ای روی لباس سفیدش مدرک جرمی بود برای این که تا شب باهام قهر باشه.
خیلی کیوت و گوگولی بود و دلم میخواست همونجا بپرم روش و قورتش بدم.

راستش از اولِ رابطه مون برای هردوتامون سخته برای مدت طولانی باهم قهر باشیم. چون دلمون برای بوس کردنِ همدیگه و بغلامون تنگ میشه.
ما از این کاپلا هستیم(*ابرو بالا انداختن و پوزخند*)

تا نزدیکای غروب که رفتیم سمت ساحل، فقط کنار هم راه میرفتیم و اصلا صحبت نمیکردیم.
از وقتی باهم قرار میزاشتیم، جین عادت داشت موقع قدم زدن کلی حرف بزنه، از احساساتش، از اتفاقای روزمره ش و خیلی چیزا.
اوایل که هنوز زیاد نمیشناختمش، تعجب میکردم از اینکه چطور میتونه موقع راه رفتن اینقد تند‌تند حرف بزنه و خسته نشه.

ولی الان عادت کردم. تازه وقتی یه زمانی که حوصله نداره حرف بزنه و خسته ست، من اجبارش میکنم که باهم حرف بزنیم.

خب بگذریم! داشتم میگفتم...
همینطور روی شنای ساحل راه میرفتیم، بدون هیچ حرفی!
هردومونم خوب میدونستیم طاقت نداریم باهم قهر باشیم.
مخصوصا من! هروقت جین قهر میکنه یه جور خاصی باید دلشو بدست بیارم و از این کارم لذت میبرم.
اون موقع هم وقتی جلوتر از من داشت راه میرفت یهویی دستشو گرفتم و توی بغلم کشیدمش.
بعدم دوتایی روی شنای خیس کنار ساحل افتادیم و کلی بوسش کردم.

آه... خیلی لذت داره وقتی بعد از کلی وقت دوباره طعم خوب و شیرینِ لباشو حس میکنم.
جینم از همراهی کردنای زیادش معلوم بود که دلش واسم تنگ شده بود.
بهش قول دادم دوباره که رفتیم توی شهر، براش چندتا لباس نو و خوشگل بخرم. ترجیحا رنگ یسریاشونم صورتی باشه!

"Taejin oneshots"Where stories live. Discover now