Part.9

500 129 16
                                    

Jisung

آخرین تیکه لباسم رو توی چمدون جا دادم و درش رو بستم و نگاهم رو به اتاقم که انگار توش بمب ترکیده بود دادم
باورم نمیشه که قبول کردم برم و توی خونه اون یارو زندگی کنم انگار عقل از کلم پریده که میخوام دست به همچین غلطی بزنم
آهی کشیدم و از روی زمین بلند شدم و دسته چمدون رو گرفتم و بیرون کشیدمش،کولم رو از روی تخت برداشتم و پشتم انداختم
-اوکی همش دوماهه
دستم رو سمت کلید برق بردم و خاموشش کردم و چمدون رو برداشتم و با هر بدبختی که بود از پله ها پایین بردمش
با اینکه سعی کردم نصف لباسامو بردارم اما بازم خیلی سنگینه

در خونه رو قفل کردم و نگاه آخرم رو به نمای ساختمون انداختم،با خوردن نگاهم به پنجره باز اتاق پدر و مادرم اخمام رو توی هم کشیدم و دستم رو توی جیبم بردم تا کلید خونه رو بیرون بیارم
-هی سنجاب حس نمیکنی داره دیرت میشه؟
با شنیدن اون صدای آشنا و صد البته رو مخ چشمام رو توی حدقه چرخوندم و به سمت صدا چرخیدم
نگاه کلافم رو بهش دادم و دست به سینه وایستادم،برخلاف اون شبی که گند بالا آوردم لباس های رسمیش رو نپوشیده بود و این جذاب ترش میکرد شلوار لی زاپ دار همراه با پیراهن سفید که البته مطمئنم همیناهم میلیون ها میلیون قیمتشه
-مطمئنم از شدت جذابیم شکه شدی نه؟
با شنیدن حرفش از فکر بیرون اومدم و اخم ریزی کردم
-ولی گفته بودم خودم میام
شونه هاشو بالا انداخت و به ماشینش نزدیک شد و درش رو باز کرد
-حالا که اومدم و درضمن ساعت کاریت از همین الان شروع میشه پس بدون غر زدن سوارشو
آه خدای من اون یه آدم از خود راضی خود خواهه من چجوری باید تحملش کنم؟

هوفی زیر لب کشیدم و دسته چمدونم رو گرفتم و دنبال خودم کشوندمش و در عقب رو باز کردم و همراه با کولم روی صندلی ها گذاشتمش
در رو بستم و دست به کمر وایستادم و نگاهم رو به آسمون ابری شب دادم
-خدایا خودت بهم رحم کن
در جلو باز کردم و آروم روی صندلی جا گرفتم و نگاهم رو به رو به روم دادم
-انگار سنجاب کوچولو خیلی واسه شروع کارش استرس داره نه؟
استرس؟خب آره موندن با آدم عوضی و حیله گری مثل تو زیر یه سقف اونم تنها استرس داره خب
بدون توجه بهش و چرندیاتش سرمو به شیشه چسبوندم و چشمام رو روی هم گذاشتم

40 min

با ضربه ای که به بازوم خورد آروم چشمامو از هم فاصله دادم و با چشمای نیمه بازم به دو جفت تیله مشکی رنگ رو به روم زل زدم
متعجب سرم رو عقب کشیدم و به چهره خندون اون لی مینوهوی عوضی که اصلا فاصله و حریم خصوصی حالیش نمیشه نگاه کردم
-صبح بخیر سنجاب
اخم کردم و دستامو جلو بردم و روی سینش گذاشتم و به عقب هولش دادم اما حتی یه سانت هم از جاش تکون نخورد
-میشه بری کنار؟میخوام پیاده شم
انتظار داشتم حداقل اینبار از جلوی در کنار بره اما نه تنها نرفت بلکه بیشتر روم خم شد و باعث شد نفسای گرمش توی صورتم بخورن

The black world[Minsung]Where stories live. Discover now