«پارت سیزدهم»

216 64 15
                                    

‌"فلش بک-شب گذشته"‌‌

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

‌"فلش بک-شب گذشته"‌


درمونده مقابل قاب بزرگ ایستاد.با اینکه حواسش جای دیگه ای بود، اما بی اراده به تک تک اجزاش زل میزد و سعی میکرد برای پرت کردن ذهن مشغولش هم که شده، نظری کارشناسانه راجب نقاشی ، بسازه.
وروده جمعیتی به گالری که بنظر میومد توی اردوی دانشگاهی باشن، هم زمان شد با به صدا در اومدن گوشیش.

قبل از اینکه بابت صدای بلند گوشیش اخطار بگیره، سریع دست توی جیب برد وصلش کرد.
نیم نگاهی به اطراف انداخت و جواب داد
لرد- بگو
صدای پشت خط، قطع و وصل بود و برای اینکه واضح بشنوه، چند قدمی جا به جا شد
لرد- سهون؟!
سهون- کای؟! میفهمی چی میگم؟! تقریبا اکثریت قبول کردن! تو الان یه خانواده ی بزرگ داری! باورم نمیشه! همین الان بهت زنگ زدم تا خبر بدی رو بدم اما...خیلی عجیبه! همه چیز درست شد! هی تو کجایی؟؟ تنهایی کجا ول کردی رفتی؟؟!

خیلی وقت بود لب هاش با لبخند غریب بود.حتی نمیتونست تصوری از خندیدن خودش داشته باشه. با این حال گوشه ی لبش کمی کش اومد و قطعا لبخنده سکته ای، و رقت انگیزی رو به نمایش گذاشته.
شک نداشت از صبح که به این گالری اومده، از درون پاشیده بود و هیچ امیدی نداشت اما حالا....سبک تر از هر زمان دیگه ای بود...
سهون همچنان پشت تلفن انرژی تخلیه میکرد و اون به سمت قاب قدم زد تا اینبار،با تمرکز بیشتر لذت ببره.
در این بین، سر و صدای زیاد دانشجو ها حواسش رو پرت کرد و گذری بهشون نگاهی انداخت اما با حس چهره ای اشنا میون جمعیت، خشک شد.بی توجه به سهون که همچنان حرف میزد، تماس رو قطع کرد و قدمی به سمت جمعیت برداشت.
نکنه توهم زده؟!
شک نداشت که...دیدتش....
با چشم های ریز شده و حالی دگرگون،قدمی دیگه بهشون نزدیک شد که یک ان سنگ فرش های زیر پاش خالی شد و با شتاب درون چاهی پرتاب شد!!!
میتونست ابی رو که تا کمرش قرار داره رو حس کنه.وحشت زده به دیواره های چاه چنگ زد.
باید میرفت...باید میدیدش و مطمئن میشد...
برای بالا رفتن تقلا میکرد که یک لحظه نگاهش روی دست هاش ثابت موند.چرا این اب...قرمزه؟این...خونه؟!
اب به جوشش در اومد و دستی خون الود، بیرون اومد و چنگی به لباسش زد!!!با ترس دست وپس زد ونعره زنون خودش رو عقب کشید اما دست های بیشتری از اب بیرون اومدن و بی توجه به تقلای اون، سعی میکردن توی خون ها غرقش کنن......‌

 𝐇𝐞𝐥𝐥𝐨 𝐝𝐞𝐯𝐢𝐥Where stories live. Discover now